شما اینجا هستید: صفحه اصلی اقتصاد بین المللبحران اشتغال در جهان غرب

بحران اشتغال در جهان غرب

بحران اشتغال در جهان غرب

طرح: اكونوميست

نویسنده :شادی آذری

 سرمقاله این هفته اکونومیست به مشکل بیکاری در جهان غرب اختصاص یافت

در جست‌وجوی کار

 

تنها کافی است کمی از منظر جغرافیایی به موضوع اشتغال نگاه کنید تا به ابعاد بیکاری در غرب پی ببرید. اگر 44 میلیون نفر بیکاری که عمدتا از کشورهای ثروتمند عضو سازمان همکاری‌های اقتصادی و توسعه هستند، در یک کشور زندگی می‌کردند، جمعیت آن کشور به اندازه کل جمعیت اسپانیا می‌شد.

در خود اسپانیا که دارای بالاترین نرخ بیکاری جهان غرب است (21 درصد)، تعداد بیکاران مساوی است با مجموع جمعیت شهرهای مادرید و بارسلون. در آمریکا 14 میلیون نفر بیکاری که به طور رسمی تعداد آن‌ها اعلام شده است می‌توانستند پنجمین ایالت پرجمعیت ایالات متحده را تشکیل دهند. به این تعداد باید 11 میلیون نفری را اضافه کرد که به اصطلاح از «شغل ناکافی» بهره‌مندند یعنی کمتر از اندازه‌ای که می‌خواهند، کار می‌کنند. جمعیت آنها اندازه کل جمعیت تگزاس است.

این چشم‌انداز در همه جا به یک اندازه ناراحت‌کننده نیست. به عنوان مثال نرخ بیکاری آلمان اکنون کمتر از دوران پیش از بحران مالی است. اما در اکثر کشورهای جهان ثروتمند نسبت افراد بیکار به کل جمعیت اگر چه نسبت به اوج خود در سال 2009 کمتر است، اما هنوز به طور هشدار دهنده‌ای بالا است تا جایی که این ترس افزایش یافته است که ممکن است چند کشور به رکود دوباره فرو روند. هزینه‌هاي انسانی بحران اقتصادی هم عمدتا توسط کسانی پرداخت می‌شود که بیکارند. چون بیکاری موجب افزایش افسردگی، طلاق، سوء‌استفاده از مواد و همه مسایلی می‌شود که می‌توانند یک زندگی را به تباهی بکشانند.

بدتر از همه اینکه نوع بحران بیکاری که امروز شاهد آن هستیم بسیار خطرناک است. سهم بزرگی از کل تعداد بیکاران را افراد جوان به خود اختصاص داده‌اند و بیکاری جوانان آثار و تبعات بیشتری را از خود برجای می‌گذارد چون به معنای دستمزدهای پایین‌تر در آینده است و احتمال بیکاری در آینده را افزایش می‌دهد. معضل بیکاری همچنین روز به روز مضمن‌تر می‌شود. در آمریکا که زمانی به خاطر بازار کار انعطاف‌پذیر خود مشهور بود، هم‌اکنون میانگین مدت بیکاری به 40 هفته رسیده است، این در حالی است که این رقم در سال 2007 تنها 17هفته بود. در ایتالیا نصف افراد بیکار به مدت بیش از یک سال بیکار مانده‌اند و نکته این است که حل مشکل بیکاری دراز مدت، دشوارتر است چون مهارت‌های افراد افت پیدا می‌کند و آن‌ها از نیروی کار جامعه جدا می‌افتند. سایه چنین معضلی تا مدت‌ها بر سر اقتصاد کشور باقی می‌ماند، نرخ رشد اقتصادی آینده را کاهش می‌دهد، به امور مالی دولت ضربه وارد می‌سازد و نظم جامعه را برای سال‌های آینده بر هم می‌زند.

چنین مشکلی به زودی مرتفع نمی‌شود. حتی اگر رشد اقتصادی افزایش یابد، بیکاری تا چندین سال در حد نگران‌کننده‌ای باقی خواهدماند. بسیاری از چاره‌اندیشی‌ها چون آموزش مجدد کارکنان، زمان‌بر است. این حقیقت که سیاستمداران اقدامات ناچیزی برای حل این مشکل در پیش می‌گیرند، اما همه این وضعیت را وخیم‌تر می‌کند. آمریکا در دام مجادله‌ای گیر افتاده است. چپگراها مدعی هستند که هزینه‌های دولت کافی نیست، اما راستگراها بر این نکته تاکید دارند که دولت بزرگ مشاغل را نابود می‌کند. کاهش روزافزون محبوبیت اوباما همزمان شده است با سخنرانی پنج‌شنبه شب او درباره معضل بیکاری کشورش كه پس از چاپ اين سرمقاله انجام شد. در آن سوی آتلانتیک به نظر می‌رسد بسیاری از مقابله‌ها با بحران یورو طوری طراحی شده‌اند که بربیکاری می‌افزایند. رهبران غرب می‌توانند و باید بهتر از این عمل کنند.

پیش به سوی رشد اقتصادی

اولویت نخست باید حمایت از تقاضا یا دست‌کم آسیب نزدن به آن باشد. چپگراهای آمریکا در یک موضوع حق دارند: علت اصلی نرخ بالای بیکاری که هم‌اکنون شاهد آن هستیم، شدت رکود پیشین و ضعف احیای اقتصادی پس از آن است. اما اقتصادهای غرب سیاست‌های نامناسبی را در پیش گرفتند. در برخی موارد اشتباه آنان در سیاست‌های پولی نهفته است. به عنوان مثال بانک مرکزی اروپا باید روند افزایش نرخ بهره خود را معکوس کند. اما اشتباه بزرگ دیگر روی آوردن زودهنگام و دسته‌جمعی دولت‌ها به سمت ریاضت مالی است. همان طور که اکونومیست بارها گفته است، سیاستمداران باید با بازارهای اوراق قرضه وارد عمل شوند و سیاست‌های تلفیقی را در پیش گیرند که از هم‌اکنون زیربنای رشد اقتصادی شود آن هم از طریق راهکارهایی که کسری بودجه را در میان مدت تحت کنترل در آورد. به عنوان مثال آن‌ها می‌توانند سن بازنشستگی را افزایش دهند و این فضای بیشتری را برای تحرک رشد اقتصادی در کوتاه مدت در اختیار قرار خواهد داد. یک آزمون کوچک برای سیاست‌های اوباما در زمینه اشتغال می‌تواند این باشد که ببینیم آیا آن سیاست‌ها انقدر بزرگ هستند که بتوانند با کاهش بودجه که اکنون به اندازه 2 درصد تولید ناخالص داخلی است مقابله کند. این به سال آینده موکول شده است.

پول‌ها در کوتاه مدت باید در کجا صرف شوند؟ برخی از شكل‌هاي محرک‌های اقتصادی برای حمایت از اشتغال بهتر از سایر اشکال آن هستند. تخصیص یارانه در آلمان برای کاهش ساعات کار کمک کرد تا شرکت‌ها انگیزه کمتری برای اخراج کارکنان داشته باشند. یارانه‌هایی را که اوباما به فناوری‌های سبز اختصاص داد توانست پایه چند شرکت منتخب را استوارتر سازد، اما در اشتغالزایی تاثیر چندانی نداشت. دولت‌ها باید سیاست‌هایی را که در پیش می‌گیرند، اولویت‌بندی کنند. برخی از هزینه‌های زیرساختی مانند راه‌سازی و تعمیر مدارس در زمره این سیاست‌ها هستند. مشوق‌های مالیاتی که موجب کاهش هزینه استخدام به ویژه استخدام افراد جدید می‌شود هم از این دسته سیاست‌ها هستند. یک راهکار مهم در بحث اشتغال باید تغییرات در آموزش را در بر گیرد تا افراد جهان ثروتمند را برای مشاغل آینده مجهز کند و دولت ها باید از کارآفرینان حمایت نمایند.

اگر همه این اهداف به درستی تحقق یابند، جستجو برای کار وقت کمتری می‌گیرد. اما دولت‌های غربی فرصت زیادی برای درک اهمیت معضل بیکاری لازم دارند. افراد زیادی هم به‌خاطر این تعلل سیاستمداران در رنجند.