شما اینجا هستید: صفحه اصلی مدیریت ریسکريسك‌پذيري و نقش انگيزه‌ها (قسمت اول

ريسك‌پذيري و نقش انگيزه‌ها (قسمت اول

ريسك‌پذيري و نقش انگيزه‌ها (قسمت اول )

توماس مایر

مترجم: جعفر خیرخواهان

در بخش پيشين به اين موضوع پرداختيم كه سازوكار قيمت با چه كارآيي‌اي اقدام به تخصيص منابع برای توليد كالاهاي گوناگون مي‌كند، اما چنين كارآيي ايستايي فقط يك جنبه از درجه خوب عمل كردن اقتصاد است. در چنين بحثي،‌ جای روايتی پويا از كارآيي خالی است كه اقتصاد با چه سرعتي در حال رشد است.

اينكه درآمد سرانه کنونی بسيار بيشتر از سال 1800 است عمدتا نه به علت همسويي بهتر مطلوبيت نهايي و هزينه نهايي، بلكه بيش از هر چيز به خاطر موجودي بيشتر دانايي و سرمايه انساني و بر آن اساس، موجودي بیشتر سرمايه فيزيكي ما است؛

بنابراين اقتصاددانان تلاش بسياري برای بسط يك تئوري رشد اقتصادي اختصاص دادند كه موجودي دانايي درون‌زا بوده و مردم صرفا به احداث سرمايه فيزيكي نپرداخته و در كسب دانايي هم سرمايه‌گذاري مي‌كنند، اما كارهاي زيادي هنوز بايد در اين حوزه انجام شود. به اين جهت در بخش حاضر دو جنبه از كارآيي پويا را كه به رشد اقتصادي نيز مرتبط هستند به بحث مي‌گذاريم: ريسك‌پذيري و روشن كردن تكليف انگيزه‌ها.

۱- ريسك‌پذيري و كارآفريني

از نظر اقتصاددانان، «ريسك» فقط امكان ضرر كردن معني نمي‌دهد، آنچه برخي اوقات «ريسك منفي يا بد» ناميده مي‌شود، بلكه امكان اينكه رويدادها بهتر از آنچه انتظار داشتيم بشود، يعني «ريسك مثبت يا خوب» هم معنی می‌دهد. ريسك منفي و مثبت معمولا با هم رخ مي‌دهند. در بازاري كه قيمت‌ها بي‌محابا نوسان مي‌كنند، هم سودهاي زياد و هم‌ زيان‌هاي زياد وجود دارد.

بيشتر فعاليت اقتصادي، نه فقط آنچه معمولا «سفته‌بازی یا گمانه‌زني» ناميده مي‌شود نيازمند ريسك‌پذيري است که برخي اوقات بسیار زیاد است. بنگاهي كه حوزه کاری كاملا جديدي را شروع مي‌كند متحمل ريسك سنگيني مي‌شود چون كه در فضاي غبارآلود بي‌خبري فعاليت مي‌كند، اما حتي در صنعت تثبيت شده‌اي مثل كشتيراني، شركتي كه سفارش كشتي باري مي‌دهد با اين ريسك مواجه است كه در فاصله ساخت و تحويل كشتي، ساير بنگاه‌ها گسترش يافته باشند و نرخ كرايه كشتي كاهش يابد یا دانشجويي كه مدرك دكترا در علوم انساني مي‌گيرد ريسك بزرگي را مي‌پذيرد كه قادر نشود در رشته كاري خود شغلي پيدا كند. همچنين استاد خود را از ياد نمي‌بريم كه برنامه پژوهشي نوآورانه‌اي را شروع مي‌كند و با شكست‌خوردن آن، فرصت استاد دائمي شدن را از دست مي‌دهد يا وكيلي كه حق‌الزحمه خود را در ازاي برنده شدن پرونده مي‌گيرد. در مقياسي بسيار کوچک‌تر، كسي كه بطري شير با نشان تجاری ناآشنا را امتحان مي‌كند نيز ريسك كوچكي مي‌پذيرد.

يك نشانه از اهميت ريسك‌پذيري، نقشي است كه آن در ايجاد سود بالا ايفا مي‌كند. يك بنگاه كه مدت زيادي است كالايي را به شيوه‌اي كه كاملا آشنا است در بازار توليد مي‌كرده است، متحمل ريسك بزرگي نمي‌شود، اما سود بالاي پايداري را نيز كسب نخواهد كرد. براي سود بالا بردن، او بايد كاري متفاوت از آنچه سايرين انجام مي‌دهند بكند، اما كار متفاوتي انجام دادن مستلزم ريسك است و معمولا تنها پاداش از دنبال نكردن راهي كه همه رفته‌اند زخم و زيلي شدن است. بخش ناشناخته، اما احتمالا قابل‌توجه از نابرابري درآمد كه ما اطراف خود مشاهده مي‌كنيم به اين علت است كه برخي از مردم تمايل بيشتري به پذيرش ريسك دارند و نتيجه امر هم شبیه انداختن تاس است.

عده‌اي از مردم ريسك‌پذيري را دوست دارند حتي وقتي بابت آن چيزي دريافت نمي‌كنند؛ حقيقتا‌ آنها حاضرند بابت ريسك‌پذيري پولي هم بدهند. آنها را قمارباز مي‌نامند، اما بيشتر ما دوست داريم از ریسک فرار کنیم. به همين دليل است كه بيمه مي‌خريم. از آنجا كه ميزان ريسك بيشتري نسبت به آنچه اقتصاد مي‌تواند كاملا جذب كند توسط آنهايي كه ريسك را دوست دارند يا بي‌تفاوت به آن هستند وجود دارد، ريسك‌پذير نهايي كسي است كه بايد بابت آن پولي دريافت كند؛ بنابراين ريسك‌پذيري قيمت مثبتي دارد. اينكه رشد بهره‌وري ناشي از ترغيب مردم به پذيرفتن ريسك، رقم قابل‌توجهي است، بيانگر نرخ بالاي بازدهي است كه شركت‌ها بايد به كساني بپردازند که مايل به پذيرش ريسك موجود در نگه داشتن سهام آن شركت‌ها به جاي نگه داشتن سپرده‌هاي بانكي يا اوراق بهادار كوتاه‌مدت كاملا مطمئن هستند. طي دوره 2004-1926، نرخ بازده اسمي سهام به صورت سود سهام و منفعت سرمايه 4/12 درصد بود؛ در حالي‌كه اوراق قرضه خزانه فقط 8/3 درصد پرداختند. انحراف معيار همان ريسك است، انحراف معيار بازده سهام 3/20 درصد و اوراق قرضه خزانه 3/4 درصد بود.

قيمت ريسك‌پذيري مثل قيمت كار و سرمايه، با عرضه و تقاضا تعيين مي‌شود. در طرف عرضه، تمايلات اجتماعي اهميت دارد. تمايل به پذيرش ريسك، بخشي از فرهنگ كارآفريني، فرهنگ «بلندپروازي» و انسان خودساخته بودن است. روان‌شناسي نيز اهميت دارد؛ آدم‌هاي خوش‌بين و نه بدبين، كارآفرين مي‌شوند.

درون بنگاه، ريسك‌پذير مسلط سهامدار است كه تنها تا آن حد پول مي‌گيرد (سود دريافت می‌کند) كه ارزش فروش بنگاه بيشتر از آنچه كه بايد به كاركنان، تامين‌كنندگان و اعتباردهندگان پرداخت شود، باشد. چون ارزش فروش‌ها نوسان غيرقابل پيش‌بيني دارد و سودها پسماند كوچكي هستند، نرخ سود به‌شدت پرنوسان است. اگر بنگاه 10 درصد سود کند و دريافتي ناخالص آن 10 درصد سقوط كند در حالي‌ كه هزينه‌هايش ثابت بماند سودش به صفر مي‌رسد، اما اگر دريافتي‌هايش 10 درصد افزايش يابد سودش

دو برابر مي‌شود. به همين دليل است كه سهيم شدن در سود رواج نيافته است. بيشتر كاركنان ترجيح مي‌دهند مبلغ ثابتي دريافت كنند به جاي اينكه سهمی از سود پرنوسان دريافت نمايند. سهامداران كه مي‌توانند با نگه‌داشتن سهام بنگاه‌هاي گوناگون، ريسك‌هايشان را پخش كنند، بهتر از كاركنان توانايي قبول ريسك را دارند چون كاركنان نمي‌توانند با كار كردن براي بنگاه‌هاي گوناگون، متنوع‌سازي كنند.

به‌علاوه، واسطه‌هاي مالي يعني بنگاه‌هايي كه منابع مالي را از پس‌اندازكنندگان مي‌گيرند و اين وجوه را در اختيار سرمايه‌گذاران و ساير خرج‌كنندگان مي‌گذارند، معمولا- اما نه هميشه- ميزان كل ريسك در اقتصاد را كاهش مي‌دهند. براي مثال وقتي بانك سپرده‌هاي پس‌اندازكنندگان را تجميع مي‌كند و آنها را به بنگاه‌ها وام مي‌دهد، به واسطه قانون اعداد بزرگ، امكان كاهش ريسك وام دادن زير آن مقداری است كه وجود مي‌داشت اگر پس‌اندازكنندگان اين وام‌ها را مستقيما مي‌دادند- پيش‌بيني اينكه آيا يك وام‌گيرنده خاص ورشكست خواهد شد سخت‌تر از پيش‌بيني اين است كه چه نسبتي از هزار وام‌گيرنده ورشكست خواهد شد (به‌علاوه، سپرده‌هاي كوچك بيمه مي‌شوند و از آنجا كه بانك‌ها نهايتا هزينه اين بيمه را مي‌پردازند، ريسك بين بانك‌هاي زيادي پخش مي‌شود.) مثال ديگر يك نهاد مالي است كه وام‌هاي رهني را از انتشار‌دهندگان اوليه آن مي‌خرد (كه وام‌ها به صورت متمركز جغرافيايي بوده؛ بنابراين ريسك مشتركي دارند) و سپس اوراق قرضه به پشتوانه سهام تعداد زيادي از اين وام‌هاي رهني را مي‌فروشد. گام بعدي «خرد کردن» اين وام‌هاي رهني به‌وسيله انتشار چندين نوع ورقه قرضه به پشتوانه اين وام‌هاي رهني است، برخي از آنها نرخ بهره بالاتري مي‌پردازند، اما هنگامي كه وام‌رهني بد از كار درآيد نخستين گزينه‌ها در صف تحمل ضرر هستند و سايرين مجبور به تحمل زیان خواهند شد فقط اگر پول قبلي‌ها براي پوشش دادن همه زيان‌ها كفايت نكند. اما برخي از اين «مهندسي مالي» كه در دهه اول قرن حاضر در بازارهاي وام‌رهني انجام شد فاجعه‌آميز از كار درآمد. پيش‌بينی‌ها بر افزايش قيمت مسكن و تعداد اندك نكول اقساط ماهانه بود. وقتي اين شرايط در سال‌هاي 2007 و 2008 تحقق نيافت برخي واسطه‌هاي مالي زيان‌هاي خانمان براندازي کردند.

با اين حال به رغم مهندسي مالي پيچيده و برخي اوقات به دليل آن، هنوز ريسك فراواني وجود دارد كه بايد در اقتصاد نوآور برعهده گرفت. با همه اينها به رغم مفيد بودن آن، برخي مردم كه بابت ريسك‌پذيري پولي مي‌گيرند- به‌خصوص وقتي كه برچسب «گمانه‌زني» مي‌خورد (كه تمام ريسك‌پذيري اساسا همين‌طور است)- توجيه و شرافت كمتري نسبت به پول حاصل از كاركردن دارند. اين يك جنبه از فرهنگ است كه به سده‌هاي مياني و پیش از آن برمي‌گرد. هنوز هم نفرت و انزجار عليه كساني وجود دارد كه ريسك مالي متحمل مي‌شوند.

۲-انگيزه‌ها

استيون لندزبرگ كتاب عالي خود «اقتصاددان ساحل‌نشين» را با اين عبارت شروع مي‌كند: «بيشتر اقتصاد را مي‌توان در چند كلمه خلاصه كرد: مردم به انگيزه‌ها واكنش نشان مي‌دهند. بقيه آن شرح و تفسير است.» یک دنیا معنا در این کلمات است؛ بنابراين انگيزه نگاه دقيق مي‌طلبد. با تفكيك بين دو نوع انگيزه شروع مي‌كنيم، انگيزه‌هاي دروني و بيروني و سپس مي‌پرسيم كدام انگيزه‌ها مرتبط هستند. پس از آن به چهار انگيزه در عمل نگاه خواهيم كرد.

۱-۲ انگيزه‌هاي دروني و بيروني

رويه معمول در اقتصاد نئوكلاسيك، ملاحظه كردن پاداش‌هاي بيروني از قبيل حقوق بالا يا سود بالاتر است، اما آنطور كه روان‌شناسان به درستي اشاره مي‌كنند، لذت ناشي از انجام دادن شغل و خيلي خوب انجام دادن و هرگز اهميتي به پول دريافتي ندادن نیز وجود دارد. برنامه‌نويس آماتور كامپيوتري احساس خوشحالي از نوشتن يك برنامه پيچيده مي‌كند حتي اگر انتظار دريافت پولي از بابت آن نداشته باشد.

از اين گذشته، بيشتر مردم لذت زيادي از حل جدول كلمات متقاطع مي‌برند. به همين ترتيب برخي از مردم- كه اميدواريم تعداد زيادي باشند- از دانستن اينكه آنها كار خوب و شرافتمندانه‌اي انجام داده‌اند رضايت و لذت مي‌برند. منظور اين نيست كه اقتصاددانان نئوكلاسيك با تاكيد تقريبا اختصاصي كه بر انگيزه‌هاي بيروني دارند اشتباه مي‌كنند، چون در مورد بيشتر مسائلي كه اقتصاددانان سروكار دارند، پاسخ يكساني به دست مي‌آيد بدون ملاحظه اينكه آيا كار، ميزان معيني رضايت دروني همراه با پاداش بيروني فراهم مي‌سازد يا خير. هر فردي تا جايي كار مي‌كند كه مطلوبيت نهايي كالاهايي كه مي‌تواند با حقوق دريافتي بخرد به‌علاوه عزت نفسی كه از انجام كار اضافي و هر نوع منافع دروني ديگري كه به دست مي‌آورد، با عدم مطلوبيت نهايي انجام اين كار برابر شود.

اما اينطور نيست كه رضايت دروني به دست آمده از كار را «هميشه» مي‌توان كنار گذاشت. اقتصاددانان از مدت‌ها پيش پي‌برده‌اند وقتي افراد، مشاغل نيازمند سطح يكسان مهارت را مقايسه مي‌كنند، مشاغل لذت‌بخش نسبت به مشاغل نامطلوب حقوق كمتري دارند. يك شركت تنباكوسازی در مقايسه با بنگاه‌ حقوقي حافظ منافع عمومي، براي جذب يك وكيل با توانايي‌هاي يكسان بايد حقوق بيشتري بپردازد. فراتر از اين نكته تقريبا بديهي، بررسي‌هاي تجربي رفتار كاركنان نشان مي‌دهد كاركناني كه تحت نظارت ضعيف باشند كاري‌تر از كارگراني هستند كه كنترل شديدي مي‌شوند، چون وقتي به كارگر اعتماد مي‌شود كه با جديت كار كند، وي وقتي كه از زيركار در مي‌رود احساس عذاب وجدان بيشتري مي‌كند. به همين ترتيب، پولي كردن كاري كه قبلا داوطلبان رايگان انجام مي‌دادند احتمالا تعداد داوطلب‌ها را كاهش مي‌دهد چون اگر به آنها پول بدهيم، حالا ديگر احساس رضايتي كه از انجام كار خوب داشتند به دست نمي‌آورند. بر همين منوال، اگر وقتي مردم قانوني را نقض مي‌كنند جريمه‌شان كنيم، احتمال دارد نتيجه بگيرند با پرداخت جريمه، از هرگونه تعهد اخلاقي در اطاعت از قانون آزاد شده‌اند.

چيزهاي زيادي مانده است كه براي يك اقتصاد متكي بر نه فقط انگيزه بيروني پول، بلكه بر انگيزه‌هاي دروني كه دگرخواهي فراهم مي‌سازد گفته شود. معلمان بزرگ دين و اخلاق، دگرخواهي را تحسين كرده‌اند و حتي در بين ما جماعت پايين‌تر، دگرخواهي نسبت به نگرش «چه چيزي به من مي‌رسد؟» در سطح گسترده تحسين مي‌شود، اما اتكا به دگرخواهي ايراداتي نيز دارد. يكي اينكه روش ناجوري براي هدايت كردن جريان منابع است. فرض كنيم شما تصميم گرفتيد كار داوطلبانه‌اي انجام دهيد. چگونه مي‌توانيد بفهمید كار داوطلبانه در بيمارستان يا در دبستان، خير و خوبي بيشتري داشته است؟ برعكس تا آن حد كه دستمزدها به درستي بهره‌وري اجتماعي نهايي را منعكس مي‌سازد، انگيزه بيروني دستمزد، شما را به كار مناسب هدايت مي‌كند. دوم اينكه بي‌انصافي ذاتي در اتكا به دگرخواهي وجود دارد: آدم‌هاي خوب ايثار و فداكاري مي‌كنند، در حالي‌كه ديگران لذتش را مي‌برند.

سپس اين پرسش مطرح است كه اتكا بيشتر بر دگرخواهي در يك فعاليت، مثلا اهداي خون، به در دسترس بودن دگرخواهي براي ساير فعاليت‌ها چه تاثيري مي‌گذارد. فرض مي‌كنيم ميزان ثابتي دگرخواهي وجود دارد، پس اگر مقدار بيشتري به دگرخواهي در يك فعاليت متكي شويم، مردم در ساير فعاليت‌ها با دگرخواهي كمتري رفتار خواهند كرد؛ بنابراين شايد سياست بدي باشد كه مردم را ترغيب به دگرخواهي در وضعيت‌هايي كنيم كه به آساني مي‌توان متكي بر پول بي‌احساس بود. نيكوكاري كالاي كميابي است و نياز به صرفه‌جويي در آن است، اما آيا اين فرض كه مقدار دگرخواهي ثابت است درست است؟ به نظر بعيد مي‌آيد. بيشتر اينطور به نظر مي‌رسد كه مردم با ديدن ديگرانی كه دگرخواهانه رفتار مي‌كنند ترغيب مي‌شوند كه دگرخواهانه عمل كنند، حتي اگر شده با بالا بردن مانعي كه آنها بايد پشت‌سر بگذارند به طوری كه بخواهند به خودشان بقبولانند كه دست‌كم مقدار متوسطي دگرخواهي دارند.

بنابراين معقول است كه به هر دو نوع انگيزه متكي باشيم كه همين‌كار را هم مي‌كنيم. در نگاه نخست، اما فقط در نگاه نخست، انگيزه‌هاي بيروني هستند كه فقط نقش ايفا مي‌كنند، اما چه چيز وجود دارد كه وقتي رييس در داخل اتاق نيست كاركنان همچنان كار مي‌كنند ؟ چه چيزي ما را وامي‌دارد تا به يك غريبه در خيابان كمك كنيم و ...؟

۲-۲ كدام انگيزه‌ها؟ مساله كارگزار- كارفرما

بنگاه‌ها به خودي عمل نمي‌كنند، بلكه روسا و مديران آنها عمل مي‌كنند و فرض بر اين است كه مديران به منزله كارگزاران مزدبگير سهامداران (كه در اينجا كارفرما ناميده مي‌شوند) با حداكثر ساختن سود و ارزش سهام بنگاه عمل مي‌كنند، اما اينجا هم مثل هر جاي ديگر، «فرض بر اين است» با «واقعا اينطور است» يكسان نيست- و اين كارگزاران انگيزه حداكثرسازي مطلوبيت خويش را به جاي مطلوبيت سهامداران دارند. ببينيم اين نكته در برخي موقعيت‌ها چه تفاوتي به وجود مي‌آورد، با سازمان‌هاي غيرانتفاعي و دولتي شروع كرده و سپس به بنگاه‌هاي انتفاعي نگاه مي‌كنيم.

سازمان‌هاي غيرانتفاعي و دولت‌ها

انگيزه‌هاي مدير سازمان غيرانتفاعي يا اداره دولتي را در نظر بگيريد. فرض مي‌كنيم نه سرپرستان وي و نه هيچكدام از كارفرمايان بالقوه آتي وي نتوانند قضاوت كنند كه وي با چه ميزان كارآيي كار مي‌كند. اگر او سعي كند درآمد خود را حداكثر سازد، پس تلاش چنداني نخواهد كرد تا واحد تحت امر خود را با كارآيي اداره نمايد. او به جاي حداقل‌سازي هزينه‌هايش، سعي در حداكثرسازي هزينه‌ها خواهد كرد، تا بودجه بزرگ‌تري داشته باشد و در اين صورت حقوق و احترامي كه دريافت مي‌كند بيشتر خواهد بود- اين طرز كار بوروكراسي‌ها در هر دو حالت خصوصي و دولتي است. مشخصا مورد مديري را در نظر بگيريد كه حقوقش دو برابر ناظري است كه مدير كار او را زير نظر دارد و آن ناظر نيز دو برابر حقوق كارگر خط توليد مي‌گيرد. هر وقت كارگران توليد تقاضاي افزايش دستمزد مي‌كنند، مدير انگيزه موافقت كردن دارد. به‌علاوه او انگيزه دارد كه به خودش مزاياي فراوان از قبيل دفتر كار تجملي بدهد. اين مسائل كارفرما- كارگزار فقط بر اقتصادهاي بازار تاثير نمي‌گذارد؛ اقتصادهاي با برنامه حتي بيشتر به اين مشكل مبتلا بودند (كادر 1 را ببينيد.) خوشبختانه پاداش دروني از وظيفه‌اي كه خوب انجام شده باشد مي‌تواند مهم‌تر از چنين انگيزه‌هاي بيروني باشد.

بنگاه‌هاي تجاري

آيا ميزان اين مشكل كمتر نمي‌بود، اگر مدير ما براي يك بنگاه انتفاعي به جاي بنگاه غيرانتفاعي يا دولت كار مي‌كرد؟ مادامي كه اين فرض اساسي را داشته باشيم كه سرپرستان و كارفرمايان آتي بالقوه وي نتوانند كارآيي او را قضاوت كنند و نيز فرض ‌كنيم كه او مالك سهام شركت نباشد يا حقوق انگيزشي از قبيل پاداش كاري دريافت نمي‌كند اين مشكل برقرار بود. با توجه به اين فروض، حتي احتمال بيشتري مي‌رود كه شركت‌هاي انتفاعي نسبت به غيرانتفاعي‌ها بیشتر از مشكل كارفرما- كارگزار رنج ببرند، چون مديرانشان معمولا انگيزه دروني كمتري براي خدمت به كارفرمايان خود دارند.

سرانجام فرضي كه تاكنون مي‌كرديم كه مديران مالك سهام شركت نبوده و هيچ حقوق انگيزشي (تشويق) دريافت نمي‌كنند را بايد كنار گذاشت؛ حقوق انگيزشي فراگير بوده و مديران اغلب مالك سهام شركت‌هايشان هستند كه اغلب بخش چشمگيري از ثروتشان را تشكيل مي‌دهد (كادر 2 را ببينيد،) اما در صورتي كه مدير درآمدهاي بالاي يك مبلغ معين را تمام و كمال دريافت نكند، حقوق انگيزشي كفايت نمي‌كند تا منافع كارفرما و كارگزار را به طور كامل همسو سازد. كارگزار فقط تا نقطه‌اي كار خواهد كرد كه حقوق به اضافه پرداخت انگيزشي كه او براي آخرين ساعت كار كردن به دست مي‌آورد با عدم مطلوبيت كار كردن آن ساعت برابر باشد، در حالي‌كه كارفرما دوست دارد وي تا جايي كه از پا درآيد كار كند. به همين ترتيب هر اندازه قيمت فروش خانه‌اي كه بنگاه املاك و مستغلات مي‌فروشد بالاتر باشد پول بيشتري در مي‌آورد، اما تعجبي ندارد كه بنگاه املاك كوشش و وقت بيشتري صرف فروش خانه خود كند نسبت به وقت و تلاشی كه صرف فروش خانه مشتريان خود مي‌كند.

مساله كارفرما- كارگزار در همه جاي بنگاه وجود دارد. فرض كنيم شما به تازگي از دانشكده فارغ‌التحصيل شده‌ايد و به استخدام بنگاه لبنياتي درآمده‌ايد تا بر توليد شيرهای پاکتی نظارت كنيد. چقدر چسب بايد استفاده كنيد تا از محكم بودن لبه‌هاي پاکت‌ها مطمئن باشيد؟ چسب بيشتر مصرف كنيد احتمال اينكه پاكت‌ها در حين جابه‌جايي باز شود كمتر خواهد شد، اما براي مشتري بازكردن در پاکت شير سخت‌تر مي‌شود. اگر درس اقتصاد را در دانشكده گذرانده باشيد، شايد اين را يك مساله در چگونگي متوازن ساختن حاشيه‌اي كاهش در سود ناشي از ريختن شيرها با كاهش سود ناشي از مشتريان ناراحت شده‌اي دانست كه حالا ديگر شير اين شركت را نخواهند خريد، اما شما به شرح زير نيز دليل مي‌آوريد: فرض كنيد برخي پاکت‌هاي شير از هم باز شود. كاميوندار يا مدير فروشگاه شكايت خواهند كرد و شما مقصر خواهيد بود، اما اگر ما مشتريان را از دست بدهيم چون كه آنها به سختي پاکت‌هاي شير را باز مي‌كنند، شركت لبنياتي چيزي در اين‌باره نخواهد فهميد و شما مقصر نخواهید شد. پس هر چه مي‌توانيد چسب بزنيد!

در اثنايي كه شما حساب و كتاب مي‌كنيد چقدر چسب استفاده كنيد، مدير عامل شركت لبنياتي در حال بررسي ادغام شدن با شركت لبنياتي ديگري است. به تملك درآوردن آن شركت، هزينه زيادي خواهد داشت، اما اگر او اينكار را بكند، مدير عامل بنگاه بزرگ‌تر جديد خواهد شد و در نتيجه آن، درآمد بالاتر و پرستيژ بيشتري پيدا مي‌كند. حتي اگر او قصد دارد تصميماتي بگيرد كه بر مبناي حداكثر كردن منافع سهامداران باشد، آيا احتمال ندارد تصميماتش سوگيري داشته باشد؟ تعجبي ندارد كه تعداد زيادي از ادغام‌ها به شكست مي‌انجامد و ارزش سهام بنگاه به تملك درآمده كاهش مي‌يابد. از سوي ديگر، از آنجا كه مدير عاملي كه سود معمولي كسب مي‌كند در حالي كه از طرح‌هاي پرريسك اما بالقوه بسيار سودده پرهيز مي‌كند، احتمال كمتري مي‌رود كه اخراج شود نسبت به مدير عاملي كه ريسك‌هاي قابل‌توجه مي‌پذيرد، پس او انگيزه دارد كه ريسك بسيار اندكي را بپذيرد. شايد اين كار آنقدرها هم بد نباشد چون افراد موفق، از قبيل مدير عامل‌ها، معمولا توانايي‌هاي خويش را زيادي برآورد مي‌كنند. از همين‌جا هم معلوم مي‌شود كه چرا تعداد زيادي از ادغام‌ها شكست مي‌خورند.

هر كس مي‌داند كه بنگاه‌هاي بزرگ به خاطر صرفه‌هاي مقياس مزیت‌هایی دارند كه برخي اوقات مزاياي زيادي است؛ بنابراين پيش‌بيني بر اين است كه بنگاه‌هاي بزرگ، بنگاه‌هاي كوچك را از كسب و كار خارج خواهند كرد. در بيشتر صنايع، مثل نشر كتب‌درسي و شركت‌هاي هواپيمايي، اين بحث درست است. مساله كارفرما- كارگزار دليل اصلي است كه چرا چنين اتفاقي در بيشتر صنايع رخ نداده است.

مساله كارفرما- كارگزار يك پرسش ناخوشايند مطرح مي‌كند. چگونه اقتصاددانان مي‌توانند فرض كنند كه بنگاه‌ها سودها را حداكثر مي‌كنند وقتي فرض آنها از رفتار نفع شخصي دلالت دارد كه مديران بنگاه آن كار را نمي‌كنند؟ دو پاسخ وجود دارد. يكي اينكه در بيشتر وضعيت‌ها، تفاوت بين منافع مديران و منافع بنگاه خيلي زياد نيست، به‌طوري كه فرض حداكثر كردن سود بنگاه، تقريب مفيدي است. پاسخ ديگر استدلال‌دارويني فصل 2 است كه بنگاه‌هايي كه مديران عالي آنها موفق نمي‌شوند از كسب و كار بيروني رانده خواهند شد.

برخي مسائل كارفرما- كارگزار در حرفه‌ها

انگيزه‌هاي واگراي كارفرما و كارگزار همچنين مي‌تواند يك مشكل جدي در محيط‌هاي حرفه‌اي معين بوجود آورد كه كارفرما نسبتا ناآگاه بود و كارگزار كارشناس است. يك مثال بديهي در پزشكي و داروسازي است كه مشكل عمده‌اي براي نظام سنتي حق‌الزحمه بابت خدمت ايجاد مي‌كند. آيا مي‌توان به پزشكي اعتماد كرد كه به شما مي‌گويد نياز به فلان عمل پرهزينه‌اي داريد؟ حتي اگر شما متقاعد شويد كه او درستكار است و سعي نمي‌كند پول شما را بالا بكشد، شما مي‌دانيد كه در طبيعت هر انساني است كه نظر غلوگونه‌اي از اهميت تخصص خود داشته باشد؛ بنابراين عملي را توصيه كند حتي در مواردي كه توجيه عيني ندارد. به عبارت كلي‌تر، اصل آشنايي است كه حرفه‌هايي (از قبيل اقتصاددان‌ها) سعي در راضي كردن نه فقط كارفرماهايي دارند كه به دنبال توصيه‌هاي آنها هستند بلكه- ناخودآگاه- سعي در تقويت اعتماد به نفس خويش نيز با دادن توصيه‌هاي پيشرفته و پيچيده دارند؛ بنابراين شايد كه توصيه با بيشترين اثربخشي هزينه را ندهند.

مسائل كارفرما- كارگزار به شكل خصوصا ناخوشايندي در حرفه حسابداري (كادر 3 را ببينيد) و نيز در حرفه كارگزاري بورس پيش مي‌آيد. برخي سرمايه‌گذاران به كارگزاران بورس اجازه مي‌دهند تا به محض ايجاد فرصت، از طرف آنها معامله كنند بدون اينكه نياز به تاييد خاص باشد؛ بنابراين كارگزار انگيزه دارد تا جايي كه مي‌تواند معامله بيشتري انجام دهد حتي اگر سودآور نباشند. اين كار را «از آب کره گرفتن» مي‌نامند.

براي جمع‌بندي اين بحث، به دو مثال از مسائل كارفرما- كارگزار نگاه مي‌كنيم كه هر چند اهميت زيادي براي كل اقتصاد ندارند، مثال‌هاي خوبي از اين نكته هستند كه رديابي ميزان سوگيري نفع شخصي اقدامات يك كارگزار مي‌تواند برخي اوقات چقدر دشوار باشد. نخست در 2007 سرمايه‌گذار افسانه‌اي وارن بافت تصميم گرفت يك جانشين انتخاب كند (چون مايل به بازنشستگي بود) تا صندوق تعاون وي را مديريت كند. وی به هر کدام از چهار نامزد نهايي پولي حدود 5 ميليون دلار داد تا ببیند چه كسي به بالاترين بازده رسيده است. با همه احترامي كه براي وارن بافت قائل هستيم اين راهبرد خوبي نيست؛ چون مساله كارفرما- كارگزار را ناديده مي‌گيرد. پاداش به هر مدير رقيب نه بابت حداكثرسازي اميد رياضي منافع به صندوق وي (يعني احتمال نفع انتظاري ضربدر اندازه‌ آن نفع)، بلكه بالاي دست همه صندوق‌هاي ديگر بلند شدن است و معنايش اين است كه آنچه در غير اين‌صورت ريسك افراطي است را پذیرفته و احتمال بيشتری است كه موفق‌ترين افراد، قابل‌ترين‌ها نباشند، بلكه كساني باشند كه بخت هوايشان را داشته است. بنگاه‌ها مدير عامل را بر این اساس كه در پرتاب سكه پنج‌بار پشت‌سر هم شير بياورد انتخاب نمي‌كنند (توجه دارید من فرض مي‌كنم آقاي بافت به دنبال بالاترين بازده در اين دوره آزمايشي بود. شايد به جاي اين، او به دنبال عامل ريسك هر مبادله بود و سپس قضاوت مي‌كرد كه آيا همان كار را مي‌كند.)

دوم آيا پيش‌بيني كننده اقتصادي انگيزه دارد تا براي مشتريان خود، بهترين و صادقانه‌ترين پيش‌بيني را فراهم سازد يا كه انگيزه دارد به هر طريقي تحت تاثير ديگران پيش‌بيني کند؟ يك نگاه ساده به انگيزه‌هاي وي معلوم مي‌سازد كه او بهترين پيش‌بيني خود را مي‌دهد، چون پيش‌بيني‌هاي خوب مشتريان بيشتري جذب مي‌كند. اين كار منطقي است اگر او تنها پيش‌بيني‌كننده در شهر باشد، اما فرض كنيد كه يك صد پيش‌بيني‌ كننده داريم. اكنون انگيزه‌هاي وي پيچيده‌تر مي‌شوند و مي‌توان چندين داستان متفاوت گفت. يكي اينكه در حالي كه هنوز درست است كه- با فرض ثبات ساير شرايط- پيش‌بيني‌هاي وي دقيق‌تر باشد تعداد مشتريانش بيشتر است، اما ساير چيزها ثابت نيست. اگر همه پيش‌بيني كننده‌ها پيش‌بينی كنند كه بازار سهام بالا خواهد رفت و او نيز همين‌كار را بكند، پس اگر بازار سهام در عوض پايين بيايد، او اشتباه كرده است، اما در بين كله گنده‌ها خواهد بود؛ بنابراين خيلي زياد مقصر نخواهد شد، اما اگر او پيش‌بيني كند كه بازار افت خواهد كرد وقتي هر كس ديگري پيش‌بيني مي‌كند بازار بالا خواهد رفت و بازار بالا هم برود او بي‌صلاحيت شناخته خواهد شد، بهتر است كه خيلي زياد از مسير دور نشويد؛ ايمني در تعداد زياد است؛ بنابراين تكامل می‌گوید كه مثل گورخرها يا گوسفندها، پيش‌بيني‌كننده‌هاي غريزه گله‌اي دارند.

ماجراي ديگر اين است كه اگر ساير پيش‌بيني‌كننده‌ها گله‌اي رفتار كنند، يك پيش‌بيني‌كننده مي‌تواند کلک زير را بكار ببرد، هر سال هر چه باداباد، من رونق يا ركود پيش‌بيني خواهم كرد. بيشتر مدير عامل‌ها به زودي تشخيص خواهند داد كه پيش‌بيني‌هاي من غيرواقعي هستند و توجهي به آنها نمي‌كنند؛ اما من علاقه‌اي ندارم كه آنها عشق و علاقه به من پيدا كنند، بلكه فقط برایم مهم است كه خدمت پيش‌بيني پول درآور من را مشترك شوند و مدير عامل‌ها در تصميم‌گيري كه آيا مشترك شوند يا خير، منافع خويش را در نظر مي‌گيرند.

اگر برحسب تصادف، يك سال پيش‌بيني ركود من درست از كار درآيد، برای آنها معقول است که آن را نادیده بگیرند و در عوض بر اساس اجماع خوش‌بینانه‌تر سایر پیش‌بيني‌كننده‌ها عمل مي‌كنند، آنگاه سهامداران با عصبانيت از مديران مي‌پرسند كه آيا از پيش‌بيني بدبينانه من آگاه نبودند. پس شايد براي مدیر پرداخت 1000 دلار در سال كه من مي‌گيرم ارزش داشته باشد به جاي اينكه تاييد كند از پيش‌بيني كسي كه هر از گاهي درست مي‌گويد باخبرنبوده است.

۳-۲ چهار مثال انگيزه‌ها در عمل

نخستين مثال در مورد انگيزه‌هايي است كه خيلي خوب كار مي‌كند. در مورد دوم، ما مي‌دانيم چگونه انگيزه‌هاي درست را برقرار كنيم، اما با اينكار در ساير اهداف دخالت مي‌كنیم. مورد سوم حالتي است كه انگيزه‌ها آن چيزي نيستند كه در نگاه اول به نظر مي‌رسند. مورد آخر زماني است كه آنچه نياز به انجام داريم به ناگزير انگيزه‌ها را مختل مي‌كند.

ايمني خطوط هوايي

با وجود تعداد زياد پروازها در هر ساعت، بسياري از اجزاي هواپيما كه امكان خراب شدن دارد و انواع مهارت‌های مورد نياز خلبان‌ها و مكانيك‌ها، تعداد سوانح هوايي بسيار اندک است. چرا اين‌طور است؟ علت اين است كه انگيزه‌ها درست هستند. توليدكنندگان هواپيما و شركت‌هاي هواپيمايي انگيزه قوي دارند تا هواپيماها را خيلي خوب طراحي كنند و آنها را به شكل عالي نگهدارند، چون سقوط‌ها هزينه‌هاي بسيار زيادي بر دوش آنها مي‌گذارد، هم به علت دادخواست‌هاي حقوقی و هم از دست دادن كسب و كار آينده. انگيزه خلبان براي جلوگيري از سقوط كاملا بديهي است. حتي مي‌توان از اين قضيه دفاع كرد كه احتمالا ما تعداد بسيار كمتر از حد بهينه سقوط هواپيما داريم- اما من فرض مي‌گيريم فقط اگر كسي اقتصاددان باشد چنين كاري بكند- يعني پولي را كه اكنون صرف ارائه آخرين مقدار ايمني مي‌شود، مي‌توان به نحو بهتري صرف كاهش دادن كرايه‌ها كرد. در حالي كه با اينكار، تعداد كشته‌هاي هوايي افزايش مي‌يابد، تعداد كل كشته‌هاي ناشي از جابه‌جايي مسافران را كاهش خواهد داد، چون مسافران را از سوار خودرو شدن به سمت سوار هواپيما شدن مي‌كشاند كه نرخ مرگ و مير بسيار كمتري در هر كيلومتر سفر دارد.

ضمانت اجراي قانون

چگونه مي‌توان به بهترين نحو از اثر ضد انگيزشي تنبيه، براي كاهش هزينه اجتماعي جرم استفاده كرد؟ شايد يك امكان، تنبيه شديدتر باشد؛ بنابراين يك بررسي نتيجه گرفت كه كاليفرنيا قانون سه ضربتی دارد كه جنايت را كلا پايين مي‌آورد، اما همچنين نتيجه گرفت كه با افزودن ريسك اضافي كه برخي جنايتكاران با ارتكاب جنايت سوم خود متحمل مي‌شوند، اين احتمال را كه آن جرم خشونت‌بار خواهد بود، افزايش خواهد داد.

ادامه در قسمت دوم (مقاله بعدی)

 

منبع : دنیای اقتصاد