ريسك‌پذيري و نقش انگيزه‌ها (قسمت دوم)

ريسك‌پذيري و نقش انگيزه‌ها (قسمت دوم)

امكان ديگر اين است كه ميزان كل جرم را داده شده بگيريم، اما با کلک زدن به انگيزه‌هاي جنايتكاران در ارتكاب به يك نوع جرم به جاي جرم ديگر، هزينه‌هايش را حداقل کنیم، از آنجا كه حداقل برخي مجرمان هستند كه مايل به انتقال نوع جرمی كه آنها مرتكب مي‌شوند هستند که بستگي به شانس گرفتار شدن و تنبيه احتمالي دارد.

اگر يك دزد هويتی كه 10000 دلار از آن جرم به دست مي‌آورد هزينه بزرگ‌تري بر جامعه تحميل كند كه از 10000 دلار دزدي معمولی بيشتر باشد، آيا نبايد دزد هويتی را با شدت بيشتري تنبيه كرد؟

استدلال معقولي به نظر مي‌رسد اما اين نوع استدلال را اندكي بيشتر باز كنيم. فرض كنيد با تحمل هزينه در زندان نگه داشتن يك مجرم به مدت يك سال ديگر، بتوان همه نوع جرم به استثناي قتل را كاهش داد كه فرض مي‌كنيم طول محكوميت اساسا هيچ اثري بر ارتكاب به آن ندارد. پس آيا بايد دزدی‌های تكراري از فروشگاه‌ها به شکل دله دزدي را محكوميت بيشتري از قاتلان داد؟ شهود اخلاقي ما مي‌گويد «نه»، شدت مجازات بايد با حس خشم و انزجار ما از جرم مطابقت داشته باشد و با تحمل هزينه‌هاي به زندان افكندن، نفعی عايد جامعه نمي‌شود. كدام رويكرد در انتخاب مجازات بهتر است،‌ كارآيي اقتصادي يا حس‌ ما از انزجار اخلاقي؟

درباره تضاد شديد بين كارآيي و عدالت، به خاطر آوريد كه بازدارندگي هم به شدت مجازات و هم به احتمال گرفتار شدن بستگي دارد؛ بنابراين ما مي‌توانيم همان بازدارندگي را از خرج كردن خيلي كم در اجراي قانون و تحميل محكوميت‌هاي زندان بي‌رحمانه به آنهايي كه گرفتار شدند به دست آوریم. این عادلانه نیست از یک جهت نسبت به کسانی که گرفتار می‌شوند و محكوميت بسيار شديدي مي‌پذيرند و از يك جهت نسبت به کسانی كه از مجازات فرار مي‌كنند، اما با اين كار پول صرفه‌جويي مي‌شود. آيا اين سياست مطلوبي است؟ مشخص‌تر اينكه ما مي‌خواهيم در كجاي طيف باشيم- از هزينه زياد كردن در اجراي قانون و سپس تحميل يك جريمه سبك همگانی يا هزينه كردن اندك در اجراي قانون اما شكنجه كردن تا حد مرگ درباره معدود مجرماني كه به چنگ قانون مي‌افتند.

راي دادن به منافع اقتصادي فرد

و اينك يك مثال از اقتصاد سياسي می‌آوریم، شاخه‌اي از علم اقتصاد كه سعي در تبيين رفتار سياسي دارد. نتايج انتخابات 2004 و 2008 بسياري از دموكرات‌ها را متحير كرد؛ چرا اين همه راي‌دهنده كم درآمد، به جورج بوش راي دادند؟ اگر آن‌طور كه نظريه اقتصادي به ما مي‌گويد، مردم عقلايي و خود خواهانه رفتار مي‌كنند، آيا چنين مردمي انگيزه قوي ندارند تا به نفع حزبي راي‌دهند كه از منافع اقتصادي آنها حمايت مي‌كند؟ نه اين‌طور نيست. يك شخص فقير عقلايي كه خودخواهانه رفتار مي‌كند انگيزه قوي ندارد كه به دموكرات‌ها راي دهد، بلكه در عوض اصلا انگیزه دارد که راي ندهد. محاسبه سرانگشتي انجام مي‌دهيم. فرض مي‌كنيم ايالت شما اجازه مي‌دهد از طريق پستي راي بدهيد، به طوري كه هزينه راي دادن شما فقط صرف وقت كوتاه براي یافتن نامزدهاي درست، امضاي نامتان و غيره است كه ما 50 سنت ارزش خواهيم گذاشت، به‌علاوه يك تمبر 41 سنتي. فرض مي‌كنيم شما مجبور نيستيد زمانی صرف كنيد تا تصميم بگيريد كدام نامزد را ترجيح مي‌دهيد، هزينه كل شما براي راي‌دادن بنابراين 91 سنت است. (در ايالت‌هايي كه مجبوريد حضورا راي بدهيد البته نه نحو قابل‌توجهي بالاتر است) و چه چيزي در ازاي 91 سنت به دست مي‌آوريد؟ بستگي دارد كه آيا در يك ايالت با آراي سرگردان زندگي مي‌كنيد، اما فرض كه در اين جنبه، شما راي‌دهنده متوسطي هستيد، شانس اينكه راي شما انتخابات رياست‌جمهوري را تغيير دهد خيلي خيلي اندك است. اين احتمال را همين طوري 1 در 10 ميليون در نظر مي‌گيريم. شانس شما در انتخابات براي يك كرسي مجلس 1 در 100 هزار راي ريخته شده است. من هيچ داده‌اي براي مجلس سنا يا براي ادارات محلي گوناگون ندارم؛ اما همین طوری فرض مي‌كنم نصف ارزش اقتصادي يك نتيجه انتخابات براي شما، بستگي به اين دارد كه چه كسي انتخاب مي‌شود؛ بنابراين شخص عقلايي كه رفتار راي‌دهي وي، فقط نفع شخصي اقتصادي وي را بازتاب مي‌دهد بايد نتيجه انتخابات رياست‌جمهوري را دست‌كم 55/4 ميليون دلار ارزش‌گذاري كند تا خرج كردن 91 سنت را براي وي به صرفه سازد. تصور اينكه فردي چنين كاري بكند سخت است؛ بنابراين اگر شما خودخواه هستيد، انگيزه اقتصادي شما راي ندادن است و نيز به همان دليل، در صورتي كه شما سياست را جالب نبینید انگيزه‌اي براي كسب اطلاع در آن‌باره نداريد. وقتي براي خريدن مايحتاج زندگي بيرون مي‌رويد، ناداني هزينه زيادي برايتان دارد؛ وقتي راي مي‌دهيد، هزينه آن يك پيامد بيروني براي شما است. با نياز به مقدار زيادي اطلاعات و وجود تفريحات، اغلب عقلايي است كه نادان باشيد يا تسليم آنچه برايان كاپلان «عدم عقلانيت عقلايي» مي‌نامد، بشويد.

پس چرا تعداد زيادي از مردم راي مي‌دهند؟ آنها بايد اينكار را به دليلي غير از نفع شخصي اقتصادي بكنند، از قبيل حس وظيفه مدني يا شايد ايجاد خودانگاره مطلوب با هزينه‌اي ناچيز در راستاي استدلال زير: اگر من معتقدم كه وطن‌پرستي فضيلت مهمي است و اينكه حزب جمهوري‌خواه حزب وطن پرستانه‌تري است (برداشت من اين است: بلي در مورد اول و نه در مورد دوم) پس من با راي‌دادن به جمهوري‌خواهان يك خودانگاره مطلوب براي خودم می‌سازم و اگر من معتقدم كه كمك به فقرا مهم است و اينكه دموكرات‌ها در اين زمينه بهتر هستند (بلي، در مورد اول و ترديد دارم در مورد دوم) من مي‌توانم خودانگاره يك شخص مهربان و دل‌نگران را با راي دادن به دموكرات‌ها بسازم. اين روش نشان دادن خودم به صورت خوشايند، بسيار ارزان‌تر از واقعا وطن‌پرست بودن است که مثلا با دقت داشتن به اينكه ماليات خود را بپردازم ايجاد مي‌شود.

مشكل ديگري نيز با اين استدلال وجود دارد كه فقرا اگر عقلايي راي دهند، به دموكرات‌ها راي مي‌دهند. به رفتار راي دادن نوعي آنهايي نگاه كنيد كه اين استدلال را مي‌كنند. بيشتر آنها آدم‌هاي ثروتمندي هستند كه معتقدند حزب جمهوري‌خواه نمايندگي منافع ثروتمندان را دارد و در عين‌حال آنها خودشان به دموكرات‌ها راي مي‌دهند. اگر آنها به منافع اقتصادي خود راي نمي‌دهند، چرا انتظار دارند فقرا اينكار را بكنند؟ شكسپير در نمایشنامه‌های خود، اشراف و مردم طبقه متوسط به بالا را به عنوان قهرمانان به‌كار برد چون معتقد بود در آن زمان فقط چنين مردمي ظرفيت تجربه كردن احساسات اصيل را دارند و فقرا درگير به دست آوردن لقمه ناني بودند. آيا اين ته مانده باوری است كه مفهومي را مي‌رساند كه «آنها» بايد براي منافع اقتصادي خودشان راي دهند، در حالي‌كه «ما» بايد به حد كافي اصيل باشيم كه اين كار را نكنيم.

ماليا‌ت‌ها و انگيزه‌ها

اغلب به ما گفته مي‌شود كاهش ماليات بسيار مفيد است؛ چون انگيزه برای سخت‌تر كار كردن را مي‌دهد. برخي هواداران حتي ادعا مي‌كنند كه اگر نرخ ماليات بر درآمد كاهش يابد، پول بيشتري كه فرد به خانه مي‌برد، آنقدر كار اضافي را تحريك مي‌كند كه درآمد مالياتي افزايش مي‌يابد، چون اثر پايه مالياتي گسترش يافته بر اثر نرخ پايين‌تر وضع شده بر آن پايه غلبه مي‌كند. در اصل، امكان اين اتفاق هست، اما ادعايي كه واقعا دارد بيانگر پيروزي شور و شوق بر شواهد است. در عين‌حال شما انتظار داريد تغييرات در پايه مالياتي، بخشي از اثر تغيير نرخ‌ها را جبران كند. براي اينكه ببينيم چرا اين‌گونه است، نگاه دقيق‌تري به دو روش اصلي كاهش نرخ ماليات بر درآمد مي‌كنيم كه بر انگيزه كاركردن تاثير مي‌گذارد.

كاهش نرخ ماليات از يك طرف، با افزايش دادن حقوقی كه به خانه آورده مي‌شود، برخي مردم به خصوص زنان را ترغيب مي‌كند كه وارد نيروي كار شوند و نيز آنهايي كه از قبل در نيروي كار بودند ساعات بيشتري كار كنند. به‌علاوه، نرخ ماليات پايين‌تر، مردم را ترغيب مي‌كند تا سهم بيشتري از كل زحمات خود را به عنوان درآمد قابل ماليات‌گيري در نظر بگيرند، اما كاهش ماليات اثر دومي نيز دارد كه با افزايش درآمد پس از ماليات، كار را كاهش مي‌دهد. با توجه به درآمد پس از ماليات آنها كه اكنون بالاتر از قبل است، مردم توانايي بهره‌مندي از فراغت بيشتر را دارند يا مي‌توانند زمان بيشتري را صرف كارهاي نابازاري از قبيل خانه‌داري، بچه‌داري يا كار داوطلبانه كنند. كدام‌يك از اين دو اثر قوي‌تر است؟ نظريه اقتصادي به تنهايي نمي‌تواند آن را به ما بگويد. اين يك موضوع تجربي است و شواهد تجربي حكايت دارد كه اثرجانشيني قوي‌تر است به طوري كه كاهش ماليات، كار كردن را افزايش مي‌دهد. نرخ‌هاي مالياتي، اثرات درآمدي و جانشيني بر پس‌انداز نيز دارند.

اگر من بتوانم نرخ سود پس از مالیات مثلا 5 درصد بر پس‌انداز به جاي فقط 3 درصد به‌دست آورم، اين به من انگيزه مي‌دهد تا یک دلار نهایی را پس‌انداز کنم به جای اینکه مصرف کنم، اما در همان زمان، كاهش ماليات، من را ثروتمندتر مي‌سازد و من اكنون مي‌توانم نيازهاي آتي معين را فراهم كنم، در حالي كه درصد كمتري از درآمدم را پس‌انداز كنم. دوباره در حالي كه اصولا اثر خالص به هر طرف مي‌تواند برود، يك پيش‌فرض اين است كه اثر جانشيني بر اثر درآمدي سنگيني مي‌كند، به طوري كه افزايش نرخ ماليات به‌طور كلي، ‌درصد درآمد پس‌انداز شده را پايين مي‌آورد.

ماليات‌ها علاوه بر این اثراتی که روی كار و پس‌انداز دارند، كارآيي را كاهش مي‌دهند؛ چون تصميمات اقتصادي را مختل مي‌سازند، زيرا مردم منابع مالي خود را به جاي سرمايه‌گذاري در دارايي‌هاي مولدتر، اما مشمول ماليات، در پناهگاه‌هاي مالياتي از قبيل اوراق قرضه شهرداري سرمايه‌گذاري مي‌كنند و ماليات بر نفع سرمايه، برخي اوقات آنها را وادار مي‌كند تا برخي سهام را نگه دارند كه آنها در غير اين صورت مي‌فروشند تا عايداتش را در سهام آتيه‌دارتر سرمايه‌گذاري كنند. از اين گذشته، اگر آنها به حد كافي «خوشبخت» باشند كه قبل از فروش سهام خود بميرند، همه بدهي ماليات بر عايدات سرمايه روي سهام سابق حذف مي‌شود.

اندازه‌گيري اثر اخلال‌آور نظام ماليات فدرال بسيار دشوار است. يك نظرسنجي گسترده از بررسي‌هاي گوناگون كه تخمين‌هاي نسبتا جامع هر چند هنوز ناقص هستند، به هزينه‌هايي بين 2 تا 5 درصد توليد ناخالص داخلي رسيده‌اند؛ اگر چه بايد هشدار داد كه اين ارقام نادقيق هستند و به هزينه‌هايي كه با اين نظرسنجي برآورد شده است بايد هزينه‌هايي را افزود كه ماليات‌دهندگان بابت كاغذبازي متحمل مي‌گردند كه به حدود يك درصد توليد ناخالص داخلي مي‌رسد؛ بنابراين نظام مالياتي ما ارزان نيست. با توجه به ماليات‌هاي فدرال كه حدود يك پنجم توليد هستند، اين تخمين‌ها حكايت دارد كه هر دلار درآمد مالياتي فدرال براي اقتصاد 10 تا 25 سنت اضافي هزينه برمي‌دارد و برخي تخمين‌هاي ديگر بسيار بالاتر هستند.

۴-۲نهادها و انگيزه‌ها

انگيزه‌ها عميقا در نهادهاي جامعه حك شده‌اند. جامعه مادي‌گرايي كه فردگرايي و انسان خودساخته را تحسين مي‌كند ظاهرا انگيزه‌هاي بيشتري براي كارآفريني فراهم مي‌كند نسبت به فرهنگ اشرافیت كه جايگاه به ارث رسيده يك طبقه بالاتر را تحسين مي‌كند و از پولدارهاي جديد بيزار است. در برخي جوامع، آنهايي كه «مي‌خواهند چيزي از خودشان بسازند» سعي دارند كارآفرين شوند؛ در ساير جوامع، آنها به نظام يا بوروكراسي مي‌پيوندند.

حقوق مالكيت و حاكميت قانون نيز اهميت زيادي دارد. چرا زحمت انباشت ثروت را بكشيم وقتي دولت مي‌تواند هر زمان كه خواست آن را مصادره كند؟ چرا كسب و كاري را شروع كنيم اگر موفقيت آن، تقاضا براي رشوه‌ها را زياد مي‌كند، يا اگر رقبا قادر خواهند بود به مقامات دولتي رشوه دهند تا مزاحمت ايجاد كنند؟ و اين صرفا خطري نيست كه تنها از جانب دولت مي‌آيد. همچنين خطر قادر نبودن به تنفيذ كارآي حقوق مالكيت عليه ساير بنگاه‌ها يا مشتريان را داريم. در كشوري كه دادگاه‌ها بسيار كند هستند تا دعوي حقوقي را حل كنند، نابخردانه است كه به انواع پيچيده معين قراردادها، به‌رغم كارآيي بزرگ‌تر آنها متكي باشيم و هنرمندان انگيزه كمتري براي تصنيف آهنگ‌ها دارند اگر كه بتوان آنها را بدون هزينه در اينترنت بارگذاري کرد.

بيشتر اقتصاددانان فكر مي‌كنند ناامني حقوق مالكيت دليل اصلي است يا دست‌كم يك دليل مهم براي پایین بودن درآمد سرانه كشورهاي جهان سوم است. برخی استدلال مي‌كنند اينكه آيا يك كشور مستعمره سابق، سنت حقوق عرفي انگليسی يا سنت حقوق رسمي قاره‌اي را به ارث برده است، عامل معنادار در تبيين توسعه اقتصادي جاري آن است. تاريخ‌نگاران اقتصادي درباره دامنه حمايت بيشتر از حقوق مالكيت كه از روايت‌هاي افزايش دموكراسي براي خيزش غرب ناشي مي‌شود، اتفاق نظر ندارند.

۵-۲- برخي يادداشت‌هاي پاياني

نتيجه اخلاقي اين داستان: بله، انگيزه‌ها حاكم بر رفتار اقتصادي هستند و تغيير انگيزه‌ها را مي‌توان براي تغيير رفتار استفاده كرد؛ بنابراين وقتي سعي در پيش‌بيني اثرات يك سياست پيشنهادي داريم، ايده خوبي است كه انديشه جدي را به چگونه انگيزه‌ها تغيير خواهد كرد اختصاص دهيم. به‌طور خود كار فرض نكنيد كه انگيزه‌ها تغيير خواهد كرد؛ بنابراين رفتار در جهت مطلوب پيش مي‌رود. در ادامه چندين مثال خواهيم ديد كه چگونه سياست‌هاي ناديده گرفتن آن به خطا مي‌روند.

همچنين به طور خودكار فرض نكنيد كه اگر انگيزه‌هاي قوي‌تر باشند و انگيزه‌هاي كارگزار كاملا با انگيزه‌هاي كارفرما همسو باشد، بهتر است. برخي اوقات، انگيزه‌ها مي‌تواند بسيار قوي باشد و به تقلب، گريز مالياتي و ساير جرايم منجر شود. برخي اوقات حتي آن گسستگي نهايي بين منافع كارفرما و كارگزار، كاركرد مفيدي دارد و همان‌طور كه قبلا بحث كرديم، رقابت جايگاه و مصرف نمايشي، مردم را به سمتي مي‌برد كه بيش از آنچه بايد كار مي‌كنند، اگر چه عوامل خنثي كننده‌اي از قبيل اثر ضد انگيزشي ماليات‌ها را داريم. به‌علاوه مردم چندين نوع انگيزه دارند كه برخي اوقات در تضاد هستند. مدير عامل شركت، انگيزه مالي براي حداكثر ساختن سودهاي شركت خود را دارد- و نيز انگيزه اخلاق وفاداري به حزب خود را با انگيزه اخلاق وفاداري به كشور خود متوازن سازد.

این بخش را با يك يادداشت شخصي به پايان مي‌رسانم: بسياري سال پيش، من در يك بررسي براي كميسيون رياست‌جمهوري كار مي‌كردم. قرار اوليه اين بود كه به من هزينه‌هاي انجام شده من به علاوه حق‌الزحمه مشاوره پرداخت شود. متعاقب آن، كميسيون تصميم گرفت براي كاهش كاغذبازي، در عوض به من حق‌الزحمه بالاتري بپردازد كه خودم هزينه‌هاي انجام شده را از جیب بدهم. اگر چه من در هر حالتی دائما مراقب بودم كه حواسم جمع باشد و هزينه‌ها را پايين نگه دارم، متعجب شدم چقدر هزينه‌ها پايين‌تر بود وقتي كه بايد از پول خودم خرج مي‌كردم. انگيزه‌ها واقعا كار مي‌كنند.

 

كادر 1- چرا ماشين ابزار روسي در نظام كمونيستي اينقدر سنگين بود؟

اگر چه در نوشته‌هاي ماركس، انگلس يا لنين چيزي يافت نمي‌شود كه حكايت کند ماشين ابزار بايد سنگين باشند، در روسيه كمونيستي سنگين بودند. دليل: به خاطر مشكل در دادن انگيزه‌هاي مناسب به برنامه‌ريزان دولتي، حداقل سهميه‌هاي توليد براي كارخانه‌هاي مختلف تعيين مي‌شد. براي صنايع با محصولات همگن مثل مداد، نسبتا آسان بود كه تعداد واحدها را مشخص كنند، اما ماشين ابزار با اندازه‌هاي بسيار متفاوتي بود؛ بنابراين آنچه برنامه‌ريزان انجام دادند تعيين سهميه‌ها نه برحسب تعداد ماشين ابزار بلكه براساس تن بود. از آنجا كه هزينه هر تن ساختن يك ماشين ابزار بسيار كمتر از ساختن قطعات بود، اين به كارخانه‌ها انگيزه قوي مي‌داد تا از آلیاژهای سنگين استفاده كنند.

 

كادر 2- جبران زحمات مديران

بيشتر خوانندگان با شكايت‌هاي بيشماري درباره جبران زحمات فوق‌العاده زياد مديران برخورد كرده‌اند. من نمي‌خواهم خود را درگير قضاوت ارزشي مستتر در اين استدلال‌ها كنم، به طوري كه فرض مي‌كنم بايد به مديران مطابق با بهره‌وري نهايي آنها پرداخت شود و مي‌پرسم كه‌ آيا بسته‌هاي پرداخت هنگفت به آنها به آن طريق توجيه دارد و روشن مي‌شود كه شايد اينطور باشد، اما «شايد باشد» به معناي «واقعا هست» نيست.

فرض كنيد يك شركت که سالانه 5 ميليارد دلار بابت حقوق به کارکنان می‌پردازد، بين استخدام مدير عاملی آقاي «من كافي هستم» با حقوق 1 ميليون دلار يا خانم «من بهتر هستم» با حقوق 5 ميليون دلار مخیر مانده است. به‌علاوه فرض كنيد كه نفر دوم نسبت به آقاي كافي؛ شركت را به شيوه‌اي هدايت خواهد كرد كه بهره‌وری كارمندان 1 درصد بیشتر مي‌شود، احتمالا با توانايي حدس زدن بهتر كه بنگاه بايد دلارهاي تحقيق و توسعه را در كجا خرج كند. پس براي شركت سودآور خواهد بود كه 5 ميليون دلار براي استخدام وي خرج كند و فرض كنيم از بهبود سودآوري، پيامد بيروني مثلا در نتيجه كسب قدرت بازاري يا يافتن راهی براي پوشاندن آلودگي نداریم، به طوری که اين 5 ميليون دلار نيز بيانگر ايجاد ارزش براي جامعه از مدیریت خانم بهتر است. اما اگر بسته‌هاي حقوق هنگفت مديران را بتوان به اين شيوه تبيين كرد، چگونه حقوق هگفت مديران پديده اخيري هستند و تا همين اواخر مقدار كمتري بودند؟ پاسخ احتمالي اين است كه بايد حقوق مديران را به اندازه شركت تحت مديريت آنها مرتبط كنيم و با توجه به بزرگ شدن شركت‌ها، جبران زحمات مديران افزايش يافته است. به‌طوري كه يك دليل احتمالي دريافتي كمتر مديران اروپايي نسبت به مديران آمريكايي اين است كه شركت‌هاي اروپايي معمولا كوچكتر هستند؛ بنابراين در حالي كه از ديد برخي مردم اخلاقا درست نيست كه مديران يك صد برابر بيشتر از كارمند معمولي دريافت كنند- چون كه آنها در انسانيت مثل هم هستند- چنين حقوق‌هايي بيانگر مشاركت نسبي آنها است.

آيا اين حرف لزوما مي‌گويد كه 5 ميليون دلار بسته پرداختي به خانم بهتر توجيه دارد؟ البته نه. قضاوت ارزشي جنجال‌برانگيزي درباره عوامل تعيين‌كننده حقوق وجود دارد. همچنين يك فرض درباره عدم صرفه‌هاي خارجي داريم و فرض ديگري كه خانم بهتر واقعا بهره‌وري را به ميزان 1 درصد بالا مي‌برد. احتمالا دليل اينكه مديران شركت به چنين حقوق بالايي راي دادند بيش از آنكه به دليل توانايي برجسته وي باشد به خاطر دوستي وي با هيات‌مديره و احساس آنها از تعهد وي در انتخاب آنها براي هيات‌مديره شركت است.آنچه اعتبار اين تبيين را افزايش مي‌دهد شيوه‌اي است كه معمولا بسته‌هاي حقوق مديران شركت‌هاي بزرگ تنظيم مي‌شود.

براي بالا بردن انگيزه‌هاي مديران، بيشتر اين حقوق شامل پاداش و مزايایي مي‌شود كه به قيمت سهام شركت پيوند خورده است، اما اين شيوه به مدير شركت پاداش مي‌دهد حتي وقتي سهام شركت افزايش مي‌يابد صرفا چون كه وضعيت كلي بازار بهتر شده است. به‌علاوه، بيشتر مديران شركت‌ها، چترهای طلايي پاداش‌هایی دارند كه برقرار هستند، حتي اگر به خاطر بي‌لياقتي يا تقلب اخراج شوند. آشتي دادن اين قضيه، با تصوري كه هیات مدیره، حقوق مدير عامل را فقط با توجه به منافع سهامداران تعيين مي‌كنند دشوار است و اين واقعيت را داريم كه بيشتر قراردادهاي مدير عامل‌ها آنچنان پرابهام است كه سهامداران اصلا نمي‌فهمند چقدر به مدير عامل پرداخت شده است.

علاوه براين، از آنجا كه در جريان بحران 2007 و 2008، زماني كه ريسك‌پذيري افراطي آنها منجر به زيان‌هاي سنگين شد تعداد بسيار اندكي از مدير عامل‌ها اخراج شدند نيز ترديد در اين‌باره را برانگيخت كه آيا هيات‌مديره شركت‌ها توانستند مدير عامل‌ها را به درستي پاسخگو نگهدارند يا خير. به‌علاوه، وجود آدم‌هاي دست و پاچلفتي و رفتار گله‌اي مدير عامل‌ها كه در اين رويداد آشكار گرديد، به نظر نمي‌رسد بتواند توضيح دهد تمام جبران زحمات بالا به علت كارآيي آنها بوده است.

اما به ياد داشته باشيد كه بسته‌هاي پرداختي خارج از قاعده‌اي كه درباره‌اش مي‌شنويم بسيار بالاتر از درآمدهاي معمولي گيرندگان آنها است. نه فقط اين گيرندگان، بيشتر زندگي كاري خود را در رده‌هاي پايين‌تر نردبان شركتي به سر مي‌برند كه حقوقشان اگر چه زياد است اما به آن هنگفتی نيست، بلكه چون بخش بزرگي از بسته جبران زحمات آنها شامل پاداش‌هايي است كه به قيمت سهام شركتشان؛ بنابراين به نوسانات بازار سهام وصل شده است، بسته پرداختي به آنها در سال ميانگين، بسيار كمتر از بالاترين سال است. به‌علاوه، بخش قابل‌توجهي از جبران زحمات مديران شامل اختيار خرید سهام است و وقتي مديرعامل اختيار خرید سهام را كه در طي ساليان زيادي انباشت شده است، نقد مي‌كند، منافع حاصله به عنوان درآمد در آن سال خاص به حساب مي‌آيد.

 

كادر 3- آيا بنگاه‌هاي حسابداري، انگيزه‌هاي درستي دارند؟

براي اينكه بنگاه‌ها كمتر به اين فكر بيفتند كه اطلاعات نادرست يا گمراه‌كننده به سرمايه‌گذاران ارائه كنند، شركت‌هاي سهامي عام ملزم شده‌اند تا دفاترشان را بنگاه‌هاي حسابداري؛ حسابرسي كنند، اما اين حسابرسان چه انگيزه‌هايي دارند تا اطلاعات قابل اعتمادي به سرمايه‌گذاران بدهند؟ چرا بايد سرمايه‌گذاران اعتبار بيشتري براي ترازنامه‌هاي حسابرسي شده تا حسابرسي نشده قائل شوند؟ از آنجا كه خود شركت‌ها هستند كه حسابرسان خود را انتخاب كرده و به آنها حقوق مي‌دهند، اين حسابرسان براي يافتن كار جديد انگيزه دارند با زيادي آسان‌گير بودن با هم رقابت كنند. اما يك عامل خنثي‌كننده وجود دارد. مديرعامل شرکت «تا حدي مشكوك» مي‌داند كه اگر حسابداري «خلاق»، دفاترش را حسابرسي كند هيچ مشكلي درباره خلاقيت صريح حسابداران خود نخواهد داشت، اما سرمايه‌گذاران نيز اين را مي‌دانند به‌طوري كه نظرات حسابرس توجهي برنمي‌انگيزد. بهتر است كه حسابرسي «چشم‌تيزبين» را استخدام كند. بنگاه‌هاي حسابداري مخمصه مشابهي دارند. در كوتاه‌مدت، زيادي همساز بودن، تعدادي مشتري براي شما مي‌آورد، اما در بلندمدت مشتريانتان را از شما مي‌گيرد چون كه وجهه شما كمرنگ مي‌شود. همچنين اين خطر هست كه اگر يكي از مشتريان شما ورشكست شود، سهامداران آشفته‌حال مدعي مي‌شوند كه سهام را به اين خاطر خريدند كه موسسه حسابرسي آنها را گمراه کرده است و شما را به دادگاه مي‌كشند. اگر آنها برنده شوند، نه فقط بنگاه شما ضرر مي‌كند، بلكه چون بيشتر بنگاه‌هاي حسابداري، شراكت‌هاي با مسووليت نامحدود هستند، ثروت شخصي شركا نيز بر باد مي‌رود.

بنابراين حسابرسان دو انگيزه متضاد دارند. يكي اينكه آسان‌گير باشند؛ بنابراين در كوتاه‌مدت كار و بار خوبي داشته باشند. ديگري اينكه هر چه مي‌توانند سخت‌گيري بكنند تا وجهه، موجوديت و ثروت شركاي خود را حفظ نمايند. به هر كدام كه جداگانه نگاه كنيم، نتايج يكسويه‌اي به‌وجود مي‌آورند، اما تا همين اواخر، باور عمومي وجود داشت كه اين دو انگيزه تقريبا همديگر را خنثي مي‌كنند، به‌طوري كه بنگاه‌هاي حسابداري تقريبا انگيزه‌هاي درستي دارند، اما در سال‌هاي اخير، بيشتر بنگاه‌هاي حسابداري بزرگ، شروع به ارائه خدمات مشورتي به بنگاه‌هايي كرده‌اند كه دفاترشان را حسابرسي مي‌كنند. اين منطقي به نظر مي‌رسد چون برخي از اطلاعاتي كه حسابرسان با انجام حسابرسي به دست مي‌آورند در ارائه خدمات مشاوره‌اي نيز مفيد است، اما اين انگيزه را هم خواهند يافت كه اكنون مشتريان بيشتري به دست آورند؛ بنابراين در مقايسه با سابق آسان‌گيرتر باشند. آيا نتيجه اين است كه بايد حسابرسان را از ارائه خدمات مشاوره‌اي به مشتريان خود بازداشت؟ يا آيا ورشكستگي آرتور آندرسون، يكي از پنج بنگاه بزرگ حسابداري كه از ورشكستگي يكي از مشتريان خود، انرون، ناشي شد براي بازگرداندن انضباط مناسب كافي خواهد بود؟

 

منبع : دنیای اقتصاد