شما اینجا هستید: صفحه اصلی مدیریت شهریمباني حقوق شهروندي در اسلام و غرب

مباني حقوق شهروندي در اسلام و غرب

مباني حقوق شهروندي در اسلام و غرب

 

ابراهيم حسيني‌فر

گروهي كه تقريبا اكثريت حقوق‌دانان غربي را تشكيل مي‌دهند عقيده دارند همان‌طوري كه انسانها به راهنمايي و به وجدان و عقل، خوب و بد كارهاي شخصي خود را از هم تشخيص مي‌دهند و به طور كلي همه نيازمنديهاي شخصي خود را به وسيله همين وجدان وعقل حل مي‌كنند و همچنين با ارشاد و راهنمايي همين دو عنصر قادرند حق و حقوق ومقرارت حكومتي را جهت حفظ نظامات مردم بوجود آورند تا آنجا كه روسو از دانشمندان علم حقوق در كتاب (اميل) مي‌گويد:

 

مقدمه: فلاسفه و دانشمندان علم حقوق منشاء و سرچشمه حقوق شهروندي را در دو گروه كاملا متفاوت بررسي مي‌نمايند.

 

بخش اول : حقوقي که از وجدان و عقل سرچشمه مي‌گيرد

گروهي كه تقريبا اكثريت حقوق‌دانان غربي را تشكيل مي‌دهند عقيده دارند همان‌طوري كه انسانها به راهنمايي و به وجدان و عقل، خوب و بد كارهاي شخصي خود را از هم تشخيص مي‌دهند و به طور كلي همه نيازمنديهاي شخصي خود را به وسيله همين وجدان وعقل حل مي‌كنند و همچنين با ارشاد و راهنمايي همين دو عنصر قادرند حق و حقوق ومقرارت حكومتي را جهت حفظ نظامات مردم بوجود آورند تا آنجا كه روسو از دانشمندان علم حقوق در كتاب (اميل) مي‌گويد:

«وجدان غريزه فناناپذير خدايي، نداي آسماني، راهنماي مطمئن افراد نادان، اما هوشيار و آزاد،  داور درستكار و نيك‌انديش و مميز نيك و بد قادر است آدمي را همانند خدا سازد.»

 

بخش دوم: حقوقي كه از ناحيه شارع مقدس و خداوند متعال سرچشمه مي‌گيرد

درمقابل گروه ياد شده، عده زيادي از حقوقدانان و فلاسفه الهي و علماي اسلام براين عقيده‌اند كه حق و حقوق و قوانين و حدود مسئوليتها و وظايف افراد جامعه بايستي از ناحيه خداوند متعال تعيين و به وسيله انبياء الهي به مردم ابلاغ گردد؛ چرا كه خداوند خالق کليه موجودات است و از خوب و بد جهان مادي كاملا مطلع و خود نيز ذي‌نفع وضع اين قوانين نمي‌باشد. در غير اين صورت عدالت اجتماعي به معناي واقعي كلمه به ظهور نخواهد رسيد. البته در مكتب اسلام و عقيده شيعه در پاره‌اي امور منكر عقل نيست و قائل به «ما حکم به العقل حكم به الشرع»  نيز هستند.

دلائل زير جهت اثبات نظريه حقوقي اسلام و نفي نظريه تمسك صرف به وجدان و عقل اقامه شده است.

 

1- خاصيت رنگ‌پذيري عقل و وجدان

عواملي همچون عادات و رسوم، طرز تعليم و تربيت، شرايط و خصوصيات زندگي، اقتصاد و طرز توليد و بالاخره معتقدات و آداب ملي در چگونگي تشخيص فرد تاثير قطعي دارند و چه بسا در اثر عوامل ياد شده عقل، وجدان خاصيت رئاليستي و واقع‌بيني خود از دست بدهد و به انحراف كشيده شود مانند:

الف – رسوم ناپسند و غلط زنده به گور كردن بستگان و دختران كه در عصر جاهلي در بعضي جوامع رسمي پسنديده و نيكو بود.

ب- رسم ناپسند و زشت روابط آزاد جنسي و هم‌جنس‌بازي كه به واسطه آن حقوق شهروندان آزادانديش و مذهبي از بين مي‌رود كه در ميان بشر واقوام و ملل جهان نيز امري زشت و ناگوار است. ولي هم اكنون در بعضي از كشورهاي غربي و در بعضي از ايالات آمريكا اين روابط صورت قانوني پيدا كرده است تا جايي كه رياست‌جمهور وقت آمريكا آقاي اوباما با ديدار با اين اعضاء به آنان قول ثبت و رفع مشكلاتشان را مي‌دهد و در ايالات متحده و در اروپا رابطة منحط هم‌جنس‌بازي به صورت رسمي ثبت مي‌شود و طرفين داراي حق و حقوق مي‌باشند. البته نمونه اين انحرافات بقدري در جهان زياد است كه از حوصله اين تحقيق خارج مي‌باشد، بلكه خود اين امر تحقيقي مستقل را مي‌طلبد. وصد البته که با اين تفکر و نگرش به حق و حقوق نمي‌توان حقوق شهروندي معتدل و عدالت‌محوري را وضع و اجرا نمود.

 

2- محدويت علم بشر

آيا دانش و معلومات محدود بشري و مجهولات فرا روي بشر به او اجازه و امكان طراحي و مدل‌سازي نقشه مدينه فاضله را ميدهد كه در خارج آن را پياده كند و بتواند يك برنامه كامل و سعادت‌بخش جهت تبيين و تقرب حقوق شهروندان را براي خود و جامعه وضع نمايد. البته كه نمي‌تواند، چراكه تاكنون قوانين ساخته دست بشر همگي باعث زجر و ظلم به عده‌اي شده است و عده‌اي را صاحب مقام و ثروت فراوان كرده است، و جوامع را درگير جنگ و خشونت نموده است.

آفريدگار بشر با علم وسيع و جهان‌بينانه‌اش بهترين آيين زندگي و نظامات شهروندي را وضع مي‌كند و عالي‌ترين راه و رسم زندگي را بر پايه قوانين و حقوق شهروندي تبيين مي‌نمايد.

 

3- خودخواهي و منافع شخصي در تعيين حق و حقوق شهروندي به دست بشر

اگر بر فرض محالي قبول كنيم كه قانون‌گذاري بشر از دو مرحله قبل سالم عبور كرده است، يعني نه وجدان و عقل آنان تحت تاثير عوامل مختلف قرار ميگيرد و خاصيت رئاليستي خود را از دست مي‌دهد و نه علم و دانش آنان محدود است كه از عهده درك مصالح و مفاسد واقعي بر نيايد، اما درعين حال مرحله خطرناكي به نام هوا و هوس، و منافع شخصي، و قومي و نژادي، و حس منفعت‌جويي و خودخواهي براي قانون‌گذاري كه از منبع وحي و سرچشمه فيض الهي جدا شده است وجود دارد، تا جايي كه منتسكيو حقوقدان و متفكر معروف فرانسوي مي‌گويد:

«علتش اين است كه هر قانون‌گذاري داراي عواطف و افكار مخصوص است و در عين وضع قانون مي‌خواهد نظرات خود را در آن بگنجاند.»

ژان ژاك روسو، دانشمند وحقوقدان فرانسوي مي‌گويد:

«براي كشف بهترين قوانيني كه به درد ملل بخورد يك عقل كل لازم است، كه تمام شهوات انساني را ببيند، ولي خود هيچ حس نكند: با طبيعت هيچ رابطه‌اي نداشته باشد ولي آن را كاملا بشناسد.

سعادت او مربوط به ما نباشد، ولي حاضر باشد به سعادت ما كمك و بالاخره به افتخاراتي اكتفا نمايد كه به مرور زمان علني گردد. يعني در يك قرن خدمت كند در قرن ديگر نتيجه بگيرد.»

 

4- مشكل ضمانت اجرايي حقوق و قوانين شهروندي

مشكل چهارم وضع قوانين به دست بشر و از روي عقل و فطرت، مشكل ضمانت اجرا مي‌باشد كه اين امر از عمده ايرادات اين نوع وضع قوانين بشريت تا به امروز مطرح است، كه آيا تمام دولتها مايل به اجراي عدالت بوده ومنافع مادي خود را در نظر نمي‌گيرند؟ تمام بي‌عدالتي‌ها در تمام ممالك دنيا، گوياي اين مطلب است كه بسياري از دولتها جهت كسب منافع خود از اجراي قوانين انساني سر باز زده و قوانين را به سمت و سوي منافع خود سوق مي‌دهند.

مارتي عقيده دارد كه «تمام قواعدي كه ضمانت اجرا دارد از قواعد حقوق است، ولي به عكس تمام قواعد حقوق از طرف قواي عمومي تضمين نشده است.»

قواعد و حقوق شهروندي و بشري در جهان براساس تمايلات عاطفي و از سر احساسات انساني شکل گرفته مي‌شود و تمامي قوانين در اجرا و عمل به نفع مصالح دولتها تعيين، وضع و اجرا مي‌گردد و به همين دليل است كه دنياي امروز بشري بر تضييع حقوق شهروندان، بي‌عدالتي و بي‌نظمي خاصي استوار شده است؛ چرا كه تمامي حاكمان و مراكز قدرت از آزادي بشر و دموكراسي و آزادي بيان سخن مي‌رانند، ولي در عمل مطالبي كه برخلاف عقايد آنان و يا منافعشان باشد را سريعاً سركوب مي‌كنند.

 

مفهوم حقوق شهروندي

در راستاي تبيين و بررسي حقوق شهروندي ناگزيريم معناي حقوق و مفاهيم و انواع مكاتب آن را بررسي كنيم، چرا كه هر مكتبي و هر ديدگاهي در موضوع حقوق شهروندي تعريف مجزا و جداگانه‌اي دارد و قوانين و مقررات آن به تبع تعريف و منشاء حقوق فرق مي‌كند و بايد براساس جهان بيني و ايدئولوژي همان مكتب بررسي شود.

 

بخش اول تعريف حقوق شهروندي

ارائه تعريفي جامع وكامل از حقوق شهروندي كمال مطلوب است. ولي بايد دانست كه دست يافتن به آن در مفهومي مانند «حقوق» كاري است دشوار و هميشه امكان دارد كه پاره اي از قواعد استثنايي از شمول تعريف بيرون بماند. براي مثال: اگرحقوق به قواعدي تعريف شود كه ضمانت اجراي دولتي و مادي يافته است، اين خصوصيت يكي از اوصاف بارز حقوق را مي رساند ولي گاه ديده مي شود كه قاعده اي درحقوق عمومي يا بين المللي ضمانت اجراي قاطع و روشن ندارد. اين قواعد هنوز به مرحله كامل خود نرسيده است ليكن وجود آن نيز انگار ناپذير است. پس، نمي توان به خاطر انحراف ناچيز از وصف عمومي قاعده حقوقي گذشت يا تعرف را به باد انتقاد گرفت.

هيچ كس انتظار ندارد كه دريك يا چند سطر از همه اوصاف حقوق واستثناها و زير و بم هاي مفهوم پيچيده و مهمي كه از دير باز و همراه با تمدن بشريت مورد گفتگو بوده وعمر صدها انديشمند و حكيم را به خود مشغول داشته است آگاه شود.

 

شناخت ماهيت حقوق شهروندي

جهت شناخت ماهيت حقوق شهروندي به طور معمول از چند عامل مي توان استفاده کرد:

1- از مبنا و منبع ايجاد كنندة حقوق شهروندي: بدين ترتيب كه بگوييم «حقوق شهروندي را ارادة دولت يا رسوب تاريخي عادات و رسوم يا نيازهاي اجتماعي به وجود مي آورد» و يا بهتر بگويم، قاعده حقوقي است كه به وسيله دولت حمايت و تضمين گردد.

2- هدف و وظيفه حقوق شهروندي: حقوق شهروندي قاعده اي است كه هدف آن ايجاد نظم است يا «قاعده اي است كه بر روابط اجتماعي شهروندان، حكومت واقعي يافته است.»

3- قلمرو و موضوع حقوق شهروندي:  بدين ترتيب كه ادعا شود حقوق شهروندي تنها به مظاهر خارجي اعمال و پديده هاي اجتماعي نظر دارد و به درون اشخاص و نيت واقعي آنان بي اعتنا است.

 

براي فهم بهتر مفهوم واژه حقوق شهروندي بايد ابتدا به تفکيک، معناي کلمات «حقوق» و «شهروندي» را دريابيم.

 

انواع تعاريف حقوق

آقاي دكتر كاتوزيان در تعريف حقوق مي گويد :

1- «مجموعه اي از قواعد الزام آور و كلي است كه به منظور ايجاد نظم و استقرار عدالت، بر زندگي اجتماعي انسان حكومت مي كند و اجراي آن از طرف دولت تضمين مي شود».

وظيفه دولت قانونگذار نيز در اين جمله خلاصه مي شود:

«تأمين صلح از راه اجراي عدالت» شعاري كه از ديرباز، آرمان اصلاح طلبان بوده و هم اكنون نيز بايد برنامة دولتمردان باشد.

2- حقوق براي تنظيم روابط اجتماعي براي هركسي امتيازي قرار داده است كه به آن حق مي گويند و جمع آن حقوق است، مانند حق حيات، حق مالكيت و حق آزادي شغل.

3- علامه شهير جناب آقاي جوادي آملي در تعريف حقوق مي فرمايد:

«حقوق عبارت است از مجموعه قوانين ومقررات اجتماعي كه از سوي خداي انسان و جهان براي برقراري نظم، قسط و عدل در جامعه تدوين مي شود تا سعادت جامعه را تامين سازد.

فلاسفه سياسي متقدم مانند گرسيوي و هربز و نيز كليساي قرون وسطي مي گويند:

«حقوق رابطه يك سويه دارد، يعني حقوق تنها در ناحيه حكومت متصور است. حكومت مانند خداوند حقوق متعدد بر مردم دارد و خدا در مقابل مردم از تكليف و مسئوليتي بر خوردار است و مردم هيچ حقوقي ندارند».

 

انواع تعاريف شهروندي

شهروندي همان گونه كه از كلمه آن روشن است از مشتقات شهر است كه به علت تازگي اين واژه وكثرت استعمال آن معاني متعددي از آن شده است.

شهر در لغت به معني آبادي بزرگ كه داراي خيابانها، كوچه‌ها، خانه ها، و مغازه‌ها و ساكنين بسيار باشد گفته مي شود.

شهري به كسي گفته مي شود : كه در شهر زندگي مي كند و منسوب به شهر است. اما شهروند يعني : «انساني مدني، كه توانسته معيارها وملاكهاي يك شهروند را به طور كامل در خود نهادينه كند و به همه وظايف و اختياراتي كه يك شهروند بايد داشته باشد آگاهي داشته و خود را ملزم به رعايت آنها بداند، اگر چه در شهر هم ساكن نباشد.»

در تعريف حقوق شهروندي آمده است : «حقوق شهروندي آميخته اي از وظايف و مسئولتهاي شهروندان در قبال يكديگر، شهر و دولت يا قواي حاكم و مملكت و همچنين حقوق و امتيازاتي كه وظيفه تامين آن حقوق بر عهده مديران شهري (شهرداري) دولت و يا به طور كلي قواي حاكم مي باشد. به مجموعه اين حقوق و مسئوليتها حقوق شهروندي اطلاق مي شود».

 

انواع مكاتب حقوقي

براي بررسي حقوق شهروندي در مکاتب مختلف ابتدا بايد از مباني مکاتب مختلف حقوقي آگاه شويم.

 

الف – مكتب حقوق طبيعي

دراين حقوق منشاء حق طبيعت مي باشد، و اين طبيعت است كه چنين حقوقي را براي انسان در نظر گرفته است. اين مكتب از قديمي ترين مكاتب حقوق مي باشد كه بعضي سابقه آن را به فيثاغورس حكيم معروف يوناني نسبت مي دهند و دانشمندان زيادي از آن سخن گفته اند و بر اساس همين مكتب و نظر  حقوق اجتماعي ونظام سياسي شهروندي را بنيانگذاري كرده اند.

الف- دراين مكتب ماهيت حقوق وقوانين مرتبطه، واقعيتهاي نفس الامري است وقوانين حقوقي در خارج وجود دارند.

ب – اينان معتقدند قوانين حقوقي قانگذار ندارد بلكه كاشف دارد و حقوقدان كسي است كه بتواند اين قوانين را كشف كند.

ج- اين گروه مي گويند: اعتبار اين قوانين ذاتي است از اين رو نه قابل جعل مي باشند و نه قابل فهم واز بين بردن.

د- از نگاه اين گروه؛ قوانين حقوقي همانند قوانين طب مي باشد يعني همان گونه كه وجود يك ميكروب واقعيت عيني است و راه مبارزه با آن واقعيت عيني ديگري دارد قوانين حقوقي نيز چنين است. در طب طبيب قانون گذار نيست و نمي تواند تاثيري به پديده اي بدهد و يا تاثيري را از پديده بگيرد بلكه طبيب، كاشف تاثير اشياء وقانون طبيعت است و هرچه تلاش بيشتري كند اين كشف دقيق تر و تاثير آن روشن تر مي باشد.

ج- اين گروه بر اين باورند كه هريك از انسانها در آغاز تولد براي كاري مشخص آفريده شده اند و نبايد كاري ديگري انجام دهد پس نژاد انسانها متفاوت است بعضي نژاد برتر بعضي پست تر و بعضي متوسط و حقوق شهروندي آنان نيز براساس طبقه و نژاد شان تقسيم مي شود براساس اين مكتب ما شهروند را درجه بندي مي كنيم و شهروند درجه يك و دو و سه داريم.

 

نظريه افلاطون در مكتب حقوق طبيعي

افلاطون كه از بزرگترين فلاسفه يونان و از پيروان مكتب طبيعي مي باشد و در كتاب جمهوريت بر همين اساس و ديدگاه ارائه نظر مي نمايد و مي گويد اگر بخواهيم جامعه اي سعادتمند داشته باشيم، بايد فرد انسان را كه الگوي طبيعي است الگو قرار داد و تقسيم كار اجتماعي بر همان اساس باشد.

 

نظريه مونتسكيو درباره مكتب حقوق طبيعي

بزرگترين نظريه پرداز دموكراسي و آزادي بشر و حقوق شهروندي يعني مونتسكيو كه نظريات او منجر به انقلاب كبير فرانسه شد و آن همه شعارهاي آزادي از او نقل است در خصوص برده داري مي گويد:

اين موجودات كه يكسره به رنگ سياه هستند با چنان بيني پهن كمتر مي توانند مورد ترحم قرار گيرند، بسيار سخت است كه بدان باور شويم كه خدا كه موجودي خردمند است بايد در چنين اندام سياه و درشتي روان به ويژه روان پاكي دميده باشد… براي ما محال است كه فرض كنيم كه اين موجودات انسان هستند زيرا كه اگر آنها را انسان بدانيم اين سوء ظن پديد مي آيد كه پس ما دودمان مسيحي نيستيم.

 

نقد و رد مكتب حقوق طبيعي

 

1- نامفهوم بودن واژه طبيعت

الف – مقصود از واژه طبيعت خداوند است كه كاربرد اين اصطلاح براي خداوند رايج نمي باشد و نمي توان مقصود اين گروه از اين واژه باشد چرا كه اگر مقصود از طبيعت خداوند باشد با اين برداشت از طبيعت كه، در طيبعت انسانها تفاوت نژادي دارند ناسازگار خواهد بود.

ب- اگر منظور از طبيعت جدا و فراي موجودات جهان هستي است مانند انسان يا حيوان و جماد كه درگذشته بود و خواهد بود اين انديشه را هيچ انسان خردمندي نمي پذيرد و هيچ دليلي هم بر اثبات اين ادعا وجود ندارد و از لحاظ علمي نيز اثبات پذير نمي باشد.

 

2- توصيه اي بودن مكتب طبيعي

با توجه به اينكه پيروان اين مكتب ماهيت قوانين حقوقي را اموري نفس الامر واقعيتهاي خارجي مي دانند تاكنون قواعد حقوقي به گونه اي كه در همه ي مقررات اجتماعي رهگشا باشد از سوي يكي از طرفداران اين مكتب تبيين و دسته بندي نشده است. وتنها به اين توصيه اكتفا مي كنند كه حقوقدانان و قانوگذاران بايد با مطالعه طبيعت اشياء قوانين موضوعه را وضع و اجرا نمايند.

 

3- اعتباري بودن اين حقوق

پيروان اين مكتب براين باورند كه حقوق واقعيتهاي خارجي هستند در حالي كه اصولي را مطرح مي كنند همانند آزادي برابري و مالكيت كه جز اعتبار واقعيت خارجي استناح كرد .

با بررسي دلائل و نظرات اين مكتب آگاه مي شويم كه منشاء حق و حقوق شهروندي ونگاه به انسان در اين مكتب طبيعت است يعني اگر كسي با ظاهري مندرس بود حقش بايد ضايع گردد و شهروندان دراين مكتب طبقه بندي شده و اصل عدالت اجتماعي نقض گردد و اصل تساوي درمقابل قانون نيز زير پا گذاشته مي شود و معلوم نيست منشاء قوانين و مقررات كجاست كه حقوقدان بايد آن را كشف كنند. اين مكتب حقوقي در حال حاضر به نحوي جديد در بعضي از كشورها درحال اجرا مي باشد كه قانون مدرن ندارند در صورتي كه در مكتب متعالي اسلامي اينگونه نيست كه تفصيلا در مقاله بعدي بررسي مي شود.

 

ب- مكتب حقوق پوزيتيويسم

يكي از مكاتب مشهور حقوق پوزيتيويسم است .

 

1- واژه پوزيتيويسم

برگرفته از واژه positivicبه معاني مختلفي از جمله مثبت و واقعي به كار مي رود.

پوزيتيويسم يكي از بحث انگيزترين رهيافتهاي فكري و فلسفي درقرن نوزدهم و بيستم بوده است با اين تفاوت كه پوزيتيويسم قرن نوزدهمي – عبارت از يك رهيافت يا نظام بود كه يگانه مبدا معرفتهاي معتبر درعلوم (علوم اجتماعي و طبيعي) را تجزيه هاي حسي مي دانست اما پوزيتيويسم قرن بيستمي علاوه بر اين ديدگاه معتقد به اصل تحقيق پذير، اثبات پذير يا درستي آزمايي است كه بعدا به جاي اصل اثبات پذيري، ابطال پذيري را نهاده اند. خاستگاه اين مكتب در غرب محصول تحولات مغرب زمين مي باشد.

 

زمينه هاي تاريخي پوزيتيويسم

عوامل و زمينه هاي تاريخي اجتماعي وفكري زيادي دست دردست هم گذاشته تا شيوه زندگي مدرن و مدرنيته درغرب به وجود آيد وتمام عرصه هاي زندگي بشري از جمله حقوق را تحت الشعاع خود قرار دهد فهم اين عوامل مستلزم بررسي تاريخي تحولات اجتماعي و فكري مغرب زمين به ويژه از دوره رنسانس به اين طرف مي باشد . گرچه اين عوامل بسيار مي باشند ولي چند عامل دراين زمينه نقش برجسته اي داشته اند. اين عوامل عبارتند از:

1- دوران قرون وسطي : غربيان اين واژه را بسيار به كار مي برند و مقصود آنان از اين دوران دوره مالكيت كليسا برهم شئون غربيان مي باشد. اين دوره از سال 395 م سال تجزيه روم باستان آغاز و در سال 1453 م باسقوط قسطنطيه توسط سلطان محمد فاتح پايان مي رسد. در اين دوران عملكرد كليسا زمينه نفرت عمومي مردم را ازكليسا و دين مسيحيت فراهم كرده بود. تنها در 18 سال 10220 نفر را زنده زنده سوزاندند و 6760 نفر را تكه تكه كردند و 97023 نفر را شكنجه كردند كه نابود شدند.

حال غربيان و اروپاييان مسلمان را به تعصب و كوته نظري متهم مي كنند و هيچ، آن زمانه شان را بخاطر نمي آورند كه اشخاص به خاطر اندك آزادي و استفاده از حق مسلم شهرونديشان زنده سوزانده مي شدند و حتي مخترع دوربين نيز از اين بليه محفوظ نماند.

2- دوره رنسانس : دوره ي رنسانس را از قرن چهاردهم تا قرن شانزدهم مي دانند. رنسانس را مي توان از آثار مثبت جنگهاي صليبي براي مغرب زمين برشمرد. زيرا در دوران جنگهاي صليبي كه از سال 1096 م آغاز شد ودر سال 1291 م   پايان يافت، غربيان با مشرق زمين و كتابخانه ها و كتب و سرزمينهاي متمدن آنان آشنا شدند و از عقب ماندگي خود آگاه گشتند. از طرفي تاكيد و افراط مسيحيت كليسايي بر آخرت گرايي ديگر توانايي خرسند ساختن روح و ذهن مردم مغرب زمين را از دست داده بود و جامعه نياز به ادب فرهنگي نو و دنياساز را احساس مي كرد. دراين برهه فرهنگ كلاسيك باستاني يونان و روم خود به عنوان فرهنگي آرماني و هميشه جديد عرضه كرد و بدين جهت به اين دوره رنسانس مي گويند. فرهنگ باستاني يونان در اثر پيوند با دين مسيحي با رنگ وبوي اوليه نه كليسايي، فرهنگي نو پديد آورد و از آنجا دامن خود را به سراسر اروپا گستراند. پيشاهنگان اين حركت كه به پيروي از فرهنگ يونان انسان را در مركز تاملات خود قرار دادند عنوان اومانيست يافتند.

3- جنبش اصلاح ديني: درقرن شانزدهم آثار اومانيست هاي مذهبي دوره ي رنسانس همانند آراسموس و ترادمي و تحولات آن دوره الهام بخش اين جنبش بود. دوره ي اصلاح ديني به رهبري مارتين لوتر آغاز شد و به شكل يكي از رويدادهاي مهم در تدوين و شكل گيري تاريخ جديد غرب درآمد . درسال 1517 لوتر در رساله معرفت خود فروش عفو و بخشايش الهي و فروش غرفه هاي بهشت از سوي اصحاب كليسا را به شدت مورد حمله و انتقاد قرار داد و بدين ترتيب جنبش اصلاح و نوانديشي ديني با هدف پيرايش و تصفيه ي كليسا مسيحيت به لحاظ اعتقادي ، اخلاقي آييني و رفتاري آغاز شد و به تاسيس مذهب پروتستانيسم انجاميد.

4- دوره روشنگري يا عصر خرد (اواخر قرن هفدهم و هجدهم)

دوره ي روشنگري را بايد ادامه منطقي دستاورد هاي دو جنبش رنسانس و اصلاح ديني دانست كه بر دو اصل خردگويي و پيشرفت باوري استوار است برخي از آرمانها و باورها اين دوره عبارت اند از: ايمان و خرد، پيشرفت آدمي، نقد و بازجويي از باورها وهنجارهاي متدوال، تلاش براي آزادي، تلاش براي رواج تساهل در نهادهاي ديني و سياسي و اجتماعي، گرايش به اصلاحات حقوقي و قانوني، اعتقاد به خود مختاري انسان و حرمت فرد انساني، مخالفت با كليسا، جدا انگاري دين از دنيا (سكولاريم)، مخالفت با هرنوع جمود و جزم گرايي و اهتمام فراوان به دانش تجربي. عقل گرايي دراين دوره به معناي ايمان و اطمينان به توانمندي عقل درهمه ي حوزه ها و شئون زيست انسان از قبيل علم ، دين ، سياست اقتصاد و … مي باشد. عقل گرايان دراين دوره گرچه همگي با كليسا و سنتها در ستيز مي شدند اما به ويژه در نسلهاي اوليه به ندرت دين ستيز بودند. اعتقاد آنان به خدا در چارچوب عقل صورت مي گرفت، نه بر گرفته از كتاب مقدس و تعاليم كليسا چنان كه الهيات طبيعي يا عقلاني در برابر الهيات وحياني همين مفهوم را مي رساند. اما به مرور ماده گرايان اين دوره به خصوص در فرانسه به كلي لزوم وجود خداوند و عوامل غيرطبيعي را از منظومه معرفتي خود حذف كردند.

5- انقلاب صنعتي ( 1750-1800م) اين پديده نيز يكي از عوامل مهم تحولات مغرب زمين مي باشد كه به طور غير مستقيم بر تحولات فكري اجتماعي و… اثر گذاشت.

 

تحولات معرفتي مغرب زمين

با توجه به آنچه درباره ي عوامل و زمينه هاي تاريخي تحولات مغرب زمين گفته شد مي توان تحولات معرفتي غرب را در دوره هاي مزبور اين گونه خلاصه كرد.

1- نص گرايي : دراين دوره كه هم زمان با قرون وسطي است تنها منبع شناخت جهان نص كتاب مقدس و آموزه هاي كليسا بود. كليسا دراين دوران دراين زمينه مرتكب چند اشتباه شد كه آثار جبران ناپذيري براي ديانت به معناي عام و مسيحيت به طور خاص در پي داشت.

2- عقل گرايي: با پيدايش رنسانس و رشد علوم تجربي وتعارض آنها با آموزه هاي كتاب مقدس و جبهه گيري كليسا در برابر علم و دانشمندان عده اي كه ازيك سو نمي خواستند از خدا ديانت دست بردارند و از سوي ديگر نيز نمي توانستند پيشرفت و اختراع و اكتشافات را انكاركنند به عقل گرايش پيدا كردند وتنها منبع شناخت جهان وانسان راعقل دانستند و نصوص كتاب مقدس را نيز تا آنجا كه باعقل مخالفتي نداشت مي پذيرفتند.

اشتباه اين گروه هم اين بود كه به عقل بيش از توان آن اعتماد كردند ودرصدد بر آمدند تمام پديده هاي جهان از جمله مسائل ماورا الطبيعي كتاب مقدس را نيز با عقل حل كنند درحالي كه عقل چنين توانايي را به خصوص در مسائل جزئي نداشت.

3- حس گرايي : پافشاري بر توانايي عقل در كشف همه هستي از جمله ابعاد و جودي انسان و شكست اين دانشمندان اين انديشه در غرب به وجود آمد كه تنها راه شناخت واقعيتها حواس انسان مي باشد يعني چيزي قابل اعتماد و پذيرش است كه با حواس انسان قابل ذكر باشد و پوزيتيويسم به همين معني مي باشد يعني آنچه درخارج تحقق درد محصل است وبقيه هرچه بايد خيال مي باشد.

گرچه حواس يكي از كانالهاي ادراك بشر مي باشد ولي اشتباه حس گرايان نيز همانند عقل گرايان پا فشاري بيش از حد بر توانايي حس بود. اين گروه به جاي اينكه اگر چيزي با حواس انسان قابل درك نبود بگويند ما آن را نمي شناسيم گفتند چيزي كه با حواس انسان قابل درك نباشد اصلا وجود ندارد براين اساس انسان محوري درغرب مطرح شد. از طريقي به دليل تفاوت درك حواس انسانها و اينكه هر كس با حواس خود بخشي از حقيقت را درك مي كرد نه همه ي آن را هم با تفاوت نسبت به ديگران نسبت شناخت مطرح شد تا آنجا كه گفتند واقعيتي غير از آنچه با حواس به دست مي آيد وجود ندارد.

 

 

http://shahrebehesht.ir/tabid/61/View/Detail/id/1483/Default.aspx